صیقم
گنده بوی . (منتهی الارب ).
صیوان
خیمه و قصر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
صیقل
تیزکننده شمشیر و زداینده آن ج ، صیاقل ، صیاقله . (منتهی الارب ). زداینده آینه و تیغ و جز آن و تیزکننده . (غیاث اللغات ). آنکه آهن روشن کند. (مهذب الاسماء). آینه زدا. (دهار). روش گر.مهره زن . آینه افروز. موره زن . رجوع به نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 6-7 شود.
(اِ) مجازاً آلت زدودن . (غیاث اللغات ):
نور هگرز اندر آینه نفزاید
تا تو ز صیقل بر آینه نفزائی .
ناصرخسرو.
صیقو
اسم یونانی اسفنج است . (فهرست مخزن الادویه ).
صیوب
سهم صیوب ; ای صائب ; تیر رسنده .
راست . (اِ) باران . (منتهی الارب ).
صیقلان
دهی است جزء دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن ، واقع در 11 هزارگزی شمال فومن و 3 هزارگزی شمال راه شوسه صومعه سرا به رشت . این ده در جلگه واقع و هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریایی است . 451 تن سکنه دارد. آب آن از استخر. محصول آنجا برنج ، توتون سیگار، چای و مرغابی . شغل اهالی زراعت ، مکاری و صید است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
صیود
شکاری . ج ، صُیُد. (منتهی الارب ).
صیقل خوردن
جلا یافتن . زدوده شدن . روشن شدن:
صیقل رخ تو تا ز می ناب میخورد
آیینه پیچ و تاب چو گرداب میخورد.
مفید بلخی (از آنندراج ).
صیور
پایان کار و مآل آن . (منتهی الارب ).
عقل ورای . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). گیاه خشک که بعد از سبز شدن خورده شود. (منتهی الارب ).
صیقل دادن
جلا دادن . روشن ساختن . افروختن . زدودن:
خاک زنگار برآورد خوشا زنگاری
که دهد آینه دیده و دل را صیقل .
سلمان (از آنندراج ).
صافکار
تعمیر کننده بدنه خارجی اتومبیل .
صالحه
مؤنث صالح . 1 ـ زن نیکوکار. 2 ـ عمل نیک ، حسنه . ج . صالحات .
صباره
1 ـ بسیار صبرکننده ، 2 ـ گوش خر (گیا).
صبغه
1 ـ ماده ای که با آن چیزی را رنگ کنند. 2 ـ دین و ملت .
صبیه
مؤنث صبی ، دختر بچه .
صحابه
1 ـ یاران ، همراهان . 2 ـ یاران پیغمبر.