صیقل سرا
دهی است از دهستان دهشال بخش آستانه شهرستان لاهیجان ، واقع در 9 هزارگزی شمال خاوری آستانه . این ده در جلگه واقع و هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریائی است .174 تن سکنه دارد. آب آن از حشمت رود سفیدرود. محصول آنجا برنج ، ابریشم ، کنف و صیفی . شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
صیلم
کار سخت .
بلای بزرگ. داهیه . شمشیر. (منتهی الارب ). تیغ و شمشیر و کارد بزرگ. (مهذب الاسماء). (مص ) یک بار خوردن در شبانروزی . (منتهی الارب ).
صیهج
سنگ بزرگ.
شتر ماده استوارخلقت . (منتهی الارب ).
صیقلسرا
دهی است جزء دهستان پره سر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش ، واقع در 13 هزارگزی شمال باختری رضوانده و 5 هزارگزی باختر شوسه انزلی به آستارا. هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریائی است . 168 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه دین چال . محصول آنجا غلات ، برنج و لبنیات . شغل اهالی زراعت است . راه مالرو ودو باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
صیلة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی صیلة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
صیهد
نمایش آب .سراب .
شدت گرما. بیابان بی آب . نره سرکج دفزک . (منتهی الارب ). (ص ) دراز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
صیقل کار
زداینده . جلادهنده . روشنگر. رجوع به صیقل شود.
صیم
ج ِ صائم . (منتهی الارب ). رجوع به صائم شود.
صیهم
رجل صیهم ; مرد درشت سطبر سخت و توانا.
مرد بسیار سربالادارنده . (منتهی الارب ).
صیف
تابستان . گرما یاایام بعد ربیع. ج ، اَصیاف . (منتهی الارب ). تابستان . (دهار). موسم تابستان بمعنی ایام گرما. (غیاث اللغات ). تابستان . (ترجمان علامه جرجانی ). و صیف صائف مبالغه است ، یعنی تابستان گرم . (منتهی الارب ):
تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیع
نه مه دیگر صیف است و خریف است و شتاست .
فرخی .
صیقل کاری
عمل صیقل کار. جلا دادن . روشنی دادن . رجوع به صیقل شود.
صیمرة
ناحیتی است به بصره بر دهانه نهر معقل و در آن چند قریه است . (معجم البلدان ).
صیفوفة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی صیفوفة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
صیقل کردن
صیقلی کردن . جلا دادن . روشن کردن . زدودن:
گر تن خاکی غلیظ و تیره است
صیقلش کن زآنکه صیقل گیره است .
مولوی .
صیمره
ناحیتی است به بصره بر دهانه نهر معقل و در آن چند قریه است . (معجم البلدان ).
صیقل گر
صیقل کار. صیقل . جلادهنده . زداینده آهن و آینه و جز آن .
صیمری
نسبت است به صیمرة. رجوع بدان کلمه شود.
صیهود
بیابان بی آب .
(ص ) عز صیهود; عزت بلند و استوار. (منتهی الارب ).
صیفی
بچه که در پیری شده باشد. (منتهی الارب ). فرزند مرد از پس پیری . (مهذب الاسماء).
باران تابستانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
صیقل گرفتن
صیقل پذیرفتن . سوهان خوردن . قابل جلا بودن . درخور صیقل بودن:
پیاپی بیفشان از آیینه گرد
که صیقل نگیرد چو زنگار خورد.
سعدی .