جستجو

صیرفی هندی
قاضی بود و مداحی سلطان فیروزشاه را نموده . این دو بیت از اوست :
گرفت مشرق و مغرب ز فرّ یزدانی
چو آفتاب جهانگیر تیغ سلطانی
شه مظفر فیروزشه که بر در اوست
ستاده قیصر و خاقان به رسم دربانی .

(مجمعالفصحاء ج 1 ص 314).

صیغل
خرمائی که بعض آن به بعض چسبیده ، چون که بشکافند از آن خطوط نمودار شود و کم است که اینچنین در غیر برنی یافت شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-طین صیغل ; گلی که بعض آن بر بعض نشسته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
صیدآبادو
ده کوچکی است از دهستان قهاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان ، واقع در 12 هزارگزی جنوب صیدآباد و یکهزارگزی راه آهن . دارای 70 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
صیدح
مرد سخت بانگ. (منتهی الارب ).
  • اسب سخت آواز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
  • صیدلة
    1 ـ گیاه ـ شناسی . 2 ـ داروفروشی . عطاری ....
    صیرم
    مرد محکم رای و زیرک . (منتهی الارب ).
  • (اِ) اسم است در شبانروزی یک بار خوردن را. (منتهی الارب ). خوردن یک بار در شبانروزی . (مهذب الاسماء).
  • صیدآزمای
    شکاری . شکارگیر. پنجه افکن با صید:
    بغرید کای شیر صیدآزمای
    هماوردت آمد مشو باز جای .

    نظامی .

    صید حرم
    وحشی که در سرزمین حرم باشد کشتن و شکار کردن آن حرام است و اطلاق حرم بر زمین حوالی مکه معظمه کنند به این حدود اربعه : بطرف مشرق از مکه تا شش کروه و بجانب شمال دوازده کروه و بسمت مغرب هیجده کروه و بسوی جنوب بیست و چهار کروه . (غیاث اللغات ):
    خون صاحبنظران ریختی ای کعبه حق
    قتل اینان که روا داشت ؟ که صید حرمند.

    سعدی .

    صید مرادآباد
    دهی است از دهستان امیربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 57 هزارگزی باختر نورآباد و 33 هزارگزی باختر شوسه خرم آباد به کرمانشاه . این ده در دامنه واقع، سردسیری و مالاریائی است . 120 تن سکنه دارد. آب آن از رود حسن گاودار. محصول آنجا غلات ، لبنیات و پشم . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است . راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه میرآخور هستند و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
    صیرورت
    گردیدن . شدن .(غیاث اللغات ). گشتن . صیرورة. رجوع به صیرورة شود.
    صیدآزموده
    مجرب در شکار. شکاری . آنکه در کار صید تجربه وافی دارد:
    برای جهاندیدگان کار کن
    که صیدآزموده ست پیر کهن .

    سعدی .

    صیدرمحله
    ده کوچکی است از دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان و متصل به رودسر است . دارای 44 تن سکنه می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
    صیدن
    کفتار.
  • روباه . (منتهی الارب ). نامی است روباه را. (مهذب الاسماء).
  • جانورکی است که در زمین خانه سازد و آنرا ناپدید کند.
  • چادر درشت بافت .
  • پادشاه . (منتهی الارب ).
  • صید آوردن
    شکار آوردن . شکار کردن . نخجیر کردن:
    نه غلیواژ ترا صید تذرو آردو کبک
    نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب .

    ناصرخسرو.

    صید زدن
    شکار کردن صید. شکار کردن . صیدرا به تیر یا حربه دیگر از پا درآوردن:
    آن کمان ابرو که تیر غمزه اش
    هر زمانی صید دیگر می زند.

    سعدی .

    صیدنانی
    منسوب به صیدنان . صیدلانی . پیلور. (منتهی الارب ) (تفلیسی ).
  • حشایشی . گیاه شناس . ج ، صیادنة. رجوع به صیدلان شود.
  • (اِ) جانوری که در زمین خانه سازد و ناپدید کند. (منتهی الارب ).
  • صیص
    خرمای بلایه که دانه وی سخت نشود. (منتهی الارب ). شیص . تمر لایشتد نواه . (اقرب الموارد).
  • پوست تخم حنظل است که در آن مغزی نباشد. (فهرست مخزن الادویه ).
  • صیداء
    زمین درشت .
  • سنگ که از وی دیگ سازند. (منتهی الارب ).
  • صید شدن
    شکار شدن . شکار گشتن . به دام افتادن:
    صید زمانه شدی و دام توست
    مرکب رهوار به سیمین رکاب .

    ناصرخسرو.

    صیدنایا
    شهری است از اعمال دمشق، مشهور به فراوانی تاک و شراب نیکو. (معجم البلدان ).