صیصاء
صیص . (منتهی الارب ). غوره خرما که آن را دانه نبود. (المعرب ص 217).
دانه حنظل بی مغز. (منتهی الارب ). پوست تخم حنظل . (مهذب الاسماء).
صیداح
مرد بسیار بانگکننده . (منتهی الارب ).
صیدعلی
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 37000 گزی خاورخوسف . کوهستانی و هوای آن معتدل است و 10 تن سکنه دارد. آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت . راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
صیدنر
دهی است از دهستان لیریائی بخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 17 هزارگزی باختر ایستگاه سپیددشت . کوهستانی ، گرمسیری و مالاریائی است . 80 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه سزار. محصول آنجاغلات ، حبوبات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
صیدان
مس .
زر. دیگهای سنگین . (منتهی الارب ).
صیدق
امانت دار و معتمدعلیه .
پادشاه . (منتهی الارب ).
صیدنظری
دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام ، واقع در 27 هزارگزی باختر چرداول ، کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام . کوهستانی و سردسیر است . 400 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
صیصیة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی صیصیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
صیدکار
صیاد. شکارچی . آنکه کار او صید کردن است:
این وطنگاه دامیاران است
جای صیاد و صیدکاران است .
نظامی .
صید نمودن
شکار کردن . صید کردن . صیادی:
از همت بلند به دولت توان رسید
آری به فیل صید نمایند فیل را.
صائب .
صیع
پراکنده کردن چیزی را.
بر همدیگر حمله کردن قوم . (منتهی الارب ).
صیدانی
منسوب است به صیداء که شهری است در ساحل بحرالروم . (الانساب سمعانی ).
صید کردن
شکار کردن . شکار گرفتن . صید افکندن . بشکریدن صید:
یکی شاه بد هند را نام کید
نکردی جز از دانش و رای صید.
فردوسی .
صیعان
ج ِ صاع .
ج ِ صواع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
صیقل ده
دهی است جزء بلوک خورکام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت ، واقع در 25 هزارگزی خاور رودبار و 33 هزارگزی رستم آباد. کوهستانی و معتدل است . 250 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، بنشن ، لبنیات و گردو. شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. عده ای از سکنه برای تامین معاش به گیلان رفته و برمیگردند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
صیلخود
ناقة صیلخود; ناقه قوی سخت . (منتهی الارب ).
صیها
ناحیتی است از سواد بغداد. (معجم البلدان ).
صیقل زدن
روشن کردن . جلا دادن . زدودن:
در هر نفس که از دل آگاه میزنی
صیقل به روی آینه ماه میزنی .
طاهر نصرآبادی (از آنندراج ).
صیلع
موضعی است که در آن بان فراوان است و آنجا بود که امری القیس از قتل پدر خود آگاه شد. (معجم البلدان ).
صیهب
شدت گرما.
مرد درازبالا. (منتهی الارب ). سنگ سخت . سنگ. (مهذب الاسماء). روز گرم . (منتهی الارب ). روزی سخت گرم . (مهذب الاسماء). جای سخت . زمین هموار و سنگستان و جائی که آفتاب بر آن بحدی تابد که گوشت بر آن بریان توان کرد. (منتهی الارب ).