صهوبة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی صهوبة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
صهر
گرم از هرچیزی .
(مص ) سوختن کسی را آفتاب . گداختن چیزی را. (منتهی الارب ). گذرانیدن . (ترجمان علامه جرجانی ). چرب کردن و تر نمودن سر را به پیه گداخته و مانند آن . (منتهی الارب ).
صهود
تندار. (منتهی الارب ). تناور. جسیم .
صیاخید
ج ِ صیخود. رجوع به صیخود شود.
صیام
روزه داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه جرجانی ) (دهار).
(اِ) ج ِ صوم . (غیاث اللغات ). رجوع به صوم شود:
تا نپذیردت ز تو زی خدای
نیست پذیرفته صلاة و صیام .
ناصرخسرو.
صهاب
شتر نری است که شتران صهابی را بدان نسبت کنند. (اقرب الموارد). گشنی است که جمل صهابی منسوب است بدان . (منتهی الارب ).
صهراء
ج ِ صهر. (منتهی الارب ).
صهور
بریانی ساز.
گدازنده پیه . (منتهی الارب ).
صیاد
شکاری . (منتهی الارب ). نخجیرگر. (مهذب الاسماء). قانِز. (منتهی الارب ). شکارچی . قانِص . قَنّاص . دامیار. شکارگر. شکارگیر. شکارکن . ج ، صیادان: کومس ارت دهی است بر سر کوهی و مردمان وی صیادانند. (حدود العالم ).
صیاد بی محابا هرگز چو تو ندیدم
غدار و گنده پیری پر مکر و ناروائی .
ناصرخسرو.
صیامی
ج ِ صائم . رجوع به صائم شود.
صهابج
پشم که سخت سپید نباشد. (منتهی الارب ).
صهران
شهری است بماوراءالنهر با نعمت بسیار و جای بازرگانان غور است . (حدود العالم ).
صیادان
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 31000 گزی جنوب خاور فهلیان و 25000 گزی شوسه کازرون به فهلیان . کوهستانی و هوای آن معتدل و مالاریائی است . 75 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گلیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
صیان
نگاه داشتن چیزی را. (منتهی الارب ). نگه داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (مصادر زوزنی ).
(مص ) بر طرف سم ایستادن اسب از سودگی پای یا بی نعلی . (منتهی الارب ).
صهابی
جمل صهابی : اصهب اللون ; یعنی شتر که سپیدی وی را بسرخی آمیخته باشد.
پشم که سپیدی آنرا سرخی آمیخته باشد. چیز بسیار که کم نشده باشد. الوافر الذی لم ینقص . (اقرب الموارد).مردی که او را دفتر حساب نبوده باشد. (منتهی الارب ).الرجل لادیوان له . (اقرب الموارد). چهارپائی که صدقه آن نگرفته باشند. (منتهی الارب ). النعم لم تاخذ صدقته . (اقرب الموارد). سخت از هر چیزی . (منتهی الارب ). الشدید. (اقرب الموارد).
صهرتاج
موضعی است به اهواز. (معجم البلدان ).
صهی
رسیدن جراحت به کسی و زهیدن آب از آن . (اقرب الموارد) (آنندراج ).
صیادلر
دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا جزء شهرستان اردبیل ، واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری آستارا، در مسیر شوسه اردبیل به آستارا. در جنگل واقع، گرمسیری ، مرطوب و مالاریایی است . 287 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آنجا برنج و ذرت . شغل اهالی تهیه زغال و اره کشی است . دبستان دارد. این ده به خُلدبرین نیز معروف است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
صیانت
صیانة. نگه داشتن . نگهبانی . (غیاث اللغات ). صون . صیانة.حفظ. وقایة. نگاهداری . خویشتن بازداشتن:
از صیانت هیچ با فاجر نیامیزی بهم
هرکه با فاجر نشیند همچنان فاجر شود.
منوچهری .
صهرجة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی صهرجة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.