جستجو

صورت جسمی
صورت جسمیه . و آن جوهر حال در هیولای اول است و آنرا طبیعت مقداریه نیز نامند و به اعتبار مبداء بودن آن حرکت و سکون ذاتی را صورت طبیعیه نیز نامند و به اعتبار تاثیر آن در غیر، قوه نامیده شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). جوهر ممتد در همه ابعاد که به حس درآید. (تعریفات ). جوهر بسیط لاوجود لمحله دونه قابل للابعاد الثلاثة المدرکة من الجسم فی بادی النظر. (تعریفات ).
صورت کلا
دهی است از دهستان دالو بخش مرکزی شهرستان آمل . در 15 هزارگزی شمال خاوری آمل در دشت واقع است . هوای آن معتدل ،مرطوب و مالاریائی می باشد. 55 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه هزار. محصول آن برنج ، کنف ، صیفی . شغل اهالی آنجا زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
صور سرافیل
صور اسرافیل:
شغبهای شیپور از آهنگ تیز
چو صور سرافیل در رستخیز.

نظامی .

صورت حال
چگونگی . چونی . مَثَل . ماجرا:
صورت حال و خصم خاقانی
مثل مار و باغبان افتاد.

خاقانی .

صورتگر
نقاش . مصور. تصویرساز:
چنو سوار نداند نگاشتن بقلم
اگرچه باشد صورت گری بدیعنگار.

فرخی .

صور شمالی
رجوع به صور فلکی شود.
صورت حساب
ورقه ای که حساب کسی را در آن نویسند. کاغذی یا طوماری که ارقام بدهکاری و بستانکاری در آن ثبت شده . سیاهه .
صورت گردیدن
تغییر یافتن . دگرگون شدن:
بسی صورت بگردیده ست عالم
ازین صورت بگردد عاقبت هم .

سعدی .

صور صبحگاهی
کنایه از آه و ناله و فریاد و فغان صبحگاهی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا):
به صور صبحگاهی برشکافم
صلیب روزن این بام خضرا.

خاقانی .

صوفلو
دهی است از دهستان کنجگاه بخش سنجید شهرستان هروآباد، واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری مرکز بخش گیوی و 5 هزارگزی شوسه میانه اردبیل . کوهستانی و هوای آن معتدل است . 439 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت .راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
صورت خارجی
صورت خارجیه . مقابل صورت ذهنی . آنچه در خارج متحقق شود خواه جوهر باشد و قائم بذات خود و یا عرض باشد در محلی غیر ذهن .
صورت گرفتن
از اقلام اثاثه و اشیاء صورت تهیه کردن . ریز آنرا در ورقه ای نوشتن .
-صورت گرفتن کاری یا معامله ای ; انجام یافتن آن . خاتمه یافتن .
رجوع به صورت برداشتن و صورت کردن شود.
صور علمیه
صوری از آنچه موجود شده و خواهد شد در علم باریتعالی . بعقیده متصوفه اینهمه موجودات صورتهائی است که قبل از ظهور در علم حقتعالی بوده اند. (از غیاث اللغات ).
صورتخانه
بتخانه . بُدّ:
گفتگوی گشت صورتخانه هرکه بازداشت
صورت چین چشم بر در گوش بر دیوار داشت .

خواجه آصفی (از آنندراج ).

صورتگری
نقاشی . تصویرسازی . عمل صورتگر:
به صورتگری گفت پیغمبرم
ز دین آوران جهان برترم .

فردوسی .

صور فلکی
مجموعه هائی از ستارگان که برای شناختن و تمیز آنها ستاره شناسان بهر یک نام حیوانی یا چیز دیگر داده اند که بیش و کم آن مجموعه بدان حیوان یا شی شبیه تواند بود. و نزد قدما صور مزبور چهل و هشت بوده است و متاخران دو صورت بر صور جنوبی افزوده اند که مجموع 50 شود که برای مزید تمایز جملگی را به سه بخش کرده اند:
الف - صور شمالی و آن 21 صورت است : 1- دب اصغر 2- دب اکبر یا عرابه داود 3- تنین یا اژدها 4- کیکاوس یا قیقاوس یا ملتهب 5- عواء یا بقار یا گاوچران یا طاردالدب یا حارس الشمال یا حارس السماء یا صیّاح 6- فُکه یا اکلیل شمالی یا کاسه درویشان یا قصعةالمساکین 7- الجاثی علی رکبتیه یا راقص 8- شلیاق یا نسر واقع یا دیگ پایه یا چنگ رومی یا اثافی 9- دجاجه یا اوزالعراقی 10- ذات الکرسی یا خداوند کرسی 11- برشاوش یا حامل راس الغول یا سوار یا فرساوس 12- ممسک الاعنه یا صاحب المعز 13- حوا 14- حیه 15- تیر یا سهم 16- عقاب یا نسر طائر یا شاهین 17- دلفین 18- قطعةالفرس یا فرس اول یا اسب کوچک 19- فرس اعظم یا فرس ثانی 20- مراءةالمسلسلة 21- مثلث یا سه سو.
ب - صور منطقه یا بروج و آن دوازده صورت است : 1- حمل یا بره 2- ثور یا گاو یا گاو پروین 3- جوزا یا توامان یا دوپیکر 4- سرطان یا خرچنگ 5- اسد یا شیر 6- سنبله یا خوشه یا عذراء 7- میزان یا ترازو شاهین یا ترازو 8- عقرب یا کژدم 9- قوس یا رامی یا کمان 10- جدی یا بزغاله 11- دلو یا ساکب الماء 12- حوت یا حوتین یا دو ماهی .
پ - صور جنوبی و آن هفده صورت است : 1- قیطس 2- جبار 3- نهر اردن یا نهر یا جوی 4- ارنب یا خرگوش 5- کلب اکبر یا کلب الجبار یا سگ کلان 6- کلب اصغر یا کلب مقدم یا سگ کوچک 7- شجاع 8- سفینه 9- باطیه یا معلف 10-غراب 11- قنطوروس یا سنطوروس 12- سبع یا ذئب 13- مجمره یا آتشدان 14- اکلیل جنوبی یا افسر یا قبه 15- حوت جنوبی 16- حوض یا ضفیرةالاسد یا شعر بر نیکی یا هلبه یا ذات الشعور 17- انطونیوس . رجوع به ثوابت شود.
صوعن
(محل قدم یا جداکننده ) شهری در ساحل دریای مصر، یونانی ها طانس نامیده و فعلاً آنرا صان گویند و بر یکی از فروع نیل واقع و در طرف شرقی آن همواره وسعت و فراخی است که آنرا بلاد صوعن نامند. (مزامیر 78:12) پوشیده نماند که صوعن شهر قدیمی است که تخمیناً هفت سال بعد از حبرون بنا شد. (سفر اعداد 13:22). و مینشو میگوید: شهری بود و مسمی به فرص که سلاطین مصر آنرا حصاردار نموده و در آن دویست و چهل هزار مردان جنگی می بود و گمان دارند که این همان شهری است که مذاکرات فیمابین موسی و فرعون که در سفر خروج مذکور است ، در آن واقع شد و در (مزمور 78:12 و 13) مذکور است که عجایب و معجزات خدای تعالی دربلاد صوعن واقع شد و صوعن در زمان حضرت اشعیای نبی یکی از شهرهای عمده مصر بود. (اشعیا 19:11 و 23 و 30:4). چونکه در این آیات حضرتش از روسای صوعن مذاکره میفرمایند. و حضرت حزقیال نبی از آن شهر نبوت و اخبار نموده میفرماید به آتش سوخته خواهد شد. (حزقیال 30:14). و در جای دیگر کتاب مقدس اسمی از این شهر مذکور نیست ، اما حالت حالیه صوعن جمعی از مدققین بر آنندکه صان حالیه همان صوعن میباشد و نوشته ای در آنجا یافته اند، یعنی شیشه طانه که ترجمه اش بلاد صوعن میباشد و در آنجا تماثیل عظیمه پادشاهان مصر و معدودی ازابوالهولها دیده شود و تلهائی که حدود شهر مرقوم رامعین میکند به مسافت یک میل و سه ربع به حسب عرض امتداد دارد و طول حصار هیکل عظیم این شهر یک هزار و پانصد قدم و عرضش یک هزار و دویست و پنجاه قدم بوده است و رعمیس ثانی این هیکل رامزین نمود و در میانه آثاری که در این شهر دیده میشود معدودی از ستونهای شکسته و تماثیل متعدده است و میتوان گفت که هیچ شهری دردنیا بیشتر از این شهر دارای آثار و علامات نمیباشد و خود بلاد صوعن را دریاچه فراپوشیده و بعضی از جاهای مرتفعه اش فعلاً خارج از آب است . (قاموس کتاب مقدس ).
صوفیم
(نگاهبانان ) اسم مزرعه ای است که در اول فسجه واقع و بالاق بلعام را در آنجا آورد که آن پیغمبر کاذب اردوی اسرائیل را ملاحظه نماید. (سفر اعداد 23:14) و چون در آن حدود اسمی که با این اسم مناسب و موافقت داشته باشد موجود نیست ، بدان لحاظ موقع آنرا بیقین قطعی معلوم نتوان نمود; لکن همین قدر میتوان گفت که آن یکی از اراضی است که در جوار کوه نبو بر دشت موآب واقع و همواره تا حال مزرعه گندم در تحت قله کوه نبو بوده است . (قاموس کتاب مقدس ).
صوم العذارا
صوم العذرا:
بخمسین و بذبح و لیلةالفطر
بعیدالهیکل و صوم العذارا.

خاقانی .

صومعه ملکشاه
دهی است از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در 13 هزارگزی جنوب باختری سراب و 13 هزارگزی شوسه سراب به تبریز. این ده در جلگه واقع و هوای آن معتدل است . 144 تن سکنه دارد.آب آن از چاه . محصول آنجا غلات و بزرک . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه آن مالرو است . این ده را صومعه پرکاب نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).