صیاغ
زرگر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء).
دروغگو. (اقرب الموارد).
صویق
سویق. پِسْت . رجوع به پِسْت شود.
صهبانی
منسوب است به صهبان که بطنی است از نخع. (الانساب سمعانی ).
صهل
تیزی آواز با گرفتگی گلو.
(اِ) آواز سخت . (منتهی الارب ).
صیاب
خالص و بی آمیغ و برگزیده از هر چیزی . (از منتهی الارب ).
صیاغت
صیاغة. زرگری . زرگری کردن . رجوع به صیاغة شود.
صویولچی زاده
مصطفی بن عمر از مشاهیر خطاطان است . قریب صد جلد کتاب نوشت . بسال 1097 ه' . ق. درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ).
صهب السبال
دشمنان که بروتهای ایشان اصهب بوده باشد. (منتهی الارب ). دشمنان . (اقرب الموارد).
صهمیم
مهتر شریف .
شتر که بانگ نکند. شتر بدخوی . مردی که از مراد خود برنگردد. (منتهی الارب ). آنکه او را هیچ چیز بازنماند از مراد او. (مهذب الاسماء). خالص هر چیزی ازنیکی و بدی . مرد کاهن . (منتهی الارب ).
صیاقل
ج ِ صیقل . (منتهی الارب ). رجوع به صیقل و صیاقله شود.
صهبة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی صهبة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
صهو
بسیار مال شدن کسی .
زهیدن آب جراحت و روان شدن . (منتهی الارب ).
صیاجة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی صیاجة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
صه
کلمه ای است که بدان متکلم را زجر کنند، یعنی خاموش باش . واحد و جمع در وی یکسان است . (منتهی الارب ). بمعنی امر یعنی خاموش باش .(غیاث اللغات ) (دهار). رجوع به نشوءاللغة ص 11 شود.
صهد
سوختن گرمی آفتاب کسی را. (منتهی الارب ).گرمی آفتاب در کسی اثر کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
صهوات
ج ِ صهوة. (منتهی الارب ). رجوع به صهوة شود.
صیاح
آواز بلند حسب طاقت . (منتهی الارب ). آواز. نوحه . فغان . (غیاث اللغات ). بانگ. (مهذب الاسماء).
(مص ) آواز کردن . (منتهی الارب ). بانگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ):
این طلب همچون خروسی در صیاح
میزند نعره که می آید صباح .
مولوی .
صیال
حمله کردن بر حریف و زیادتی نمودن .
به یکدیگر حمله آوردن . برجستن . (منتهی الارب ).
صها
نام چند قله است در یک کوه واقع بین مدینه و وادی القری که یک یک آنها را صهوه گویند. (معجم البلدان ).