سارح
ستور چرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماشیة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). سارحة نظیر آن است . (المنجد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
گروهی که آنان را سرح است . (اقرب الموارد). رجوع به سرح شود. شترچران . (اقرب الموارد) (المنجد).
سارزانه
شهری است در ایتالیا، در ایالت ژن در کنار رودخانه ماگره . کلیسای زیبائی از قرن چهاردهم میلادی دارد.
سارقالید
ضعیف الید و کم زور. (ناظم الاطباء).
سارکونی
نسبت است به سارکون . رجوع به سارکون شود.
سارنج
مرغی باشد کوچک . (فرهنگ اسدی ). مرغکی است کوچک و ضعیف . (شرفنامه منیری ). مرغکی باشد سیاه و کوچک و ضعیف . (برهان ) (آنندراج ). مرغی است خرد و سیاه و به آذربایجان سودان
گویند. (رشیدی ) (جهانگیری ) (اوبهی )
. اسرنج . (دزی ج 1 ص 621)
. سالنج . (رشیدی ). سارج . (شعوری ). ساننج . (برهان ). سارنگ:
تو کودک خرد و من چنان سارنجم
جانم ببری همی ندانی رنجم .
صفار مرغزی (از فرهنگ اسدی و رشیدی ).
سارخ
سفره . (در تداول غالب لهجه های محلی ایران ). سارغ . سارق.
سارزکلا
دهی است از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان شاهی ، واقع در18 هزارگزی شمال جاده بابل به شاهی ، و 1500 گزی جاده بابل به شاهی ، و شاهی به کیاکلا. دشت ، و هوای آن معتدل مرطوب و مالاریائی ، آب آن از رودخانه تالار و چاه ، و محصول آن برنج ، کنجد، کنف ، پنبه و مختصری غلات است . از سه محله بنام بالا، پائین و میان سارزکلا تشکیل شده ، 340 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
سارق اوغلان
از امرای مغول در قرن نهم هجری است . در حبیب السیر آمده : در همین ماه (شوال 824 ه' . ق.) شیر محمد اوغلان و سارق اوغلان و صدر الاسلام از مغولستان به آستان سلطنت میرزا الغبیک گورکان آمدند و نوازش بسیار یافتند. بعد از چند روز شیرمحمد اوغلان و سارق اوغلان توهم بیجایگاه بخود راه داده با گروهی انبوه از ایل جته فرار نمودند و الغبیک ایشان را تعاقب فرمود، گنجکسته یلاق بگریختگان رسید و شیر محمد اوغلان و سارق اوغلان را اسیر و دستگیر کرد و بازگشت و بعد از وصول به سمرقند رقم عفو بر جریده جریمه گرفتاران کشید و شیر محمد را به سلطنت مغولستان روان گردانید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 612).
سارخاله
پشه . (شعوری ) (آنندراج ). رجوع به سارخک شود.
سارزو
قصبه ای است در فرانسه ، کرسی کانتن موربیهان در آرندیسمان وان . مسقط الراس لوساژ نویسنده معروف قرن هجدهم است . و 3700 تن سکنه دارد.
سارقبازی
موضعی است در ترکستان به قرب آب مرغاب . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 154 شود.
سارگاتی
نام ناحیه ای از متصرفات حکومت هخامنشی است . در یکی از کتیبه های داریوش آمده : «این چیتر تخم است که دروغ گفت ، چنین گفت : من شاه سارگارتیم از دودمان هووخشتر». رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1577 و ساگاتی در این لغت نامه شود.
سارنگی
سازی است . رجوع به مجله موسیقی و دوره سوم شماره 4 ص 46 و 47 و سارنج و سارنگ در این لغت نامه شود.
سارخک
پشه . سارشک . (جهانگیری ) (رشیدی ). پشه . بتازی . بعوضة. (شرفنامه منیری ). پشه و بعربی بق گویند. (برهان ): و بیشتر این عجایب در همه حیوانات موجود است از سارخک درگیر تا پیل . (کیمیای سعادت ). بلکه اگر همه اهل عالم فراهم آیند تا عجایب علم وحکمت وی بتمامی در آفرینش مورچه ای یا سارخکی بدانندنتوانند. (کیمیای سعادت ). و رحمت وی در حق مورچه و هر سارخکی تا به آدمی رسد. (کیمیای سعادت ). و این لطف و عنایت نه به آدمی کرد تنها، بل با همه آفریده ها، تا سارخک و زنبور و مگس . (کیمیای سعادت ). و اگر سارخگی بروی مسلط کند در دست وی هلاک شود. (کیمیای سعادت ). و خدای عالم بلطف و رحمت خویش صد چندان عنایت دارد بدین حشرات مختصر که وی را الهام دهد، تا بداند که غذای وی خون است ، و وی را و سارخک را الهام دهد. خرطومی تیز و باریک و مجوف بیافرید تا بپوست فروبرد وخون می کشد. (کیمیای سعادت ). در مرو سارخک
و پشه و رشته باشد. (تاریخ بیهق).
جائی که هزار عرش یک خار خس است
مشتی سارخک ار نباشد چه شود.
عطار.
سارژان
ژان . نقاش و صورت ساز امریکائی متولد فلورانس (1858 - 1925 م .) است .
سارگاس
نوعی جلبک قهوه ای از تیره فوکاسه که در دریاهای مناطق انقلابی می روید.
سارنن
قصبه ای است در سویس ، کرسی کانتن ابوالد (انتروالد) با 6200 تن سکنه .
سارخکدار
سارشکدار، نام درختی است که آن را آغال پشه ، و کژم ، پشه دار، و سده ، و لامشکر، و ناژبن ، و دردار، و پشه خانه ، و پشه غال ، و کنجک نیز خوانند، و بتازی شجرة البق نامند. (جهانگیری ) (شعوری ). درختی باشد که آن را پشه غال و پشه خانه گویند و بعربی شجرة البق خوانند. (برهان ). درختی است که ثمر آن پشه است (!) و آن را آغال پشه ، و پشه دار، و لامشکر، و بعربی شجرة البق گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). قره آغاج . (ترکی ). سیاه درخت . دار دارو. رجوع به آغال پشه ، پشه دار، لامشکر و نارون در این لغت نامه شود.