سادساً
ششم . ششمین . بار ششم .
ساده باز
آنکه در قمار بی مکر و حیله بازی کند. مقابل نقش باز. (بهار عجم ) (آنندراج ):
به حریفان نقش باز بگو
ساده باز از کسی دغا نخورد.
ظهوری (از آنندراج ).
ساخت و پاخت
از اتباع . پل و پخت . قراری نامشروع گونه به خفا. قرارهای محرمانه دو تن با یکدیگر. قرارداد نهانی . با کردن صرف میشود: با هم ساخت و پاخت کردن .
سادات مختاریه
از زمره کریمه عبیدی اند و سلسله نسب آنان به امام چهارم زین العابدین علی بن حسین (ع ) اتصال می یابد. علو حسب سمو نسب بنی مختار در عربستان به درجه ای سمت اشتهار دارد که صغار و کبار آن دیار به کلام «السماء للملک الجبار والارض لبنی المختار» اقرار دارند. امیر شمس الدین علی سبزواری از این سلسله است . رجوع به حبیب السیر چ قدیم تهران جزء چهارم از جلد سوم ص 116 و چ خیام ج 4 ص 613 و رجال حبیب السیر ص 259 شود.
سادسایه
جای هموار و صاف . (ناظم الاطباء).
ساده بافی
ساده بافتن . بافتن بی گل و بته و حاشیه .
ساده پرست
غلامباره . امردباز. مایل بصحبت امردان و ساده رویان .
ساده عذار
کنایه از جوان بیریش . (بهار عجم ) (آنندراج ). ساده رخ .ساده روی . ساده زنخ . ساده زنخدان . ساده شکر:
آئینه ز نقش ساده باید
کان ساده عذار رخ نماید.
شیخ ابوالفضل فیاضی (از آنندراج ).
سار
پرنده ای است سیاه و خوش آواز که خالهای سفید ریزه دارد. و مرغ ملخ خوار نوعی از آن است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). جانوری است پرنده و سیاه رنگ که خالهای سفیددارد و خوش آواز بود. (جهانگیری ). در عربی آن را زرزور و در ترکی صغجق گویند. (شعوری ). و در شیراز آن راکاوینک گویند. (رشیدی ). نام مرغی است سخنگوی
. (حاشیه لغت فرس نسخه خطی نخجوانی ). زرزور. (بحرالجواهر) (زمخشری ). سودانیه . (بحرالجواهر) (زمخشری ) (نخبة الدهر). ساری . (انجمن آرا). سارج . (شرفنامه منیری ). مرغی است حلال گوشت از جمله طیور وحشی . سارک . سارنج . سارچه . ساسر. سیاسر. سنقورجوق. سوران
:
آن زنگی زلفین بدان رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار.
(مجلدی از حاشیه لغت فرس نسخه خطی نخجوانی ).
برآمد ز شاخ آن نگونسار سار
که بر سیم بازد ز منقار، قار.
اسدی (گرشاسبنامه ).
ساراواتی
نام چندین رودخانه است در هند که مهم ترین آنها در پنجاب جریان دارد، و از ارتفاعات سیوالیک سرچشمه میگیرد، و طول مجرای آن 200 هزار گز است . نام آن بکثرت در ریگ ودا آمده است .
ساربوک
دهی است از بخش قصر قند شهرستان چاه بهار، واقع در 15 هزارگزی قصر قند، کنار راه فرعی نیک شهر به قصر قند. کوهستانی و گرمسیر مالاریائی است ، آب آن از قنات ، و محصول آن غلات و خرما و برنج است ، 200 تن سکنه دارد که بزراعت اشتغال دارند. پاسگاه ژاندارمری دارد. راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
ساده کار
آنکه کار سادگان و ساده رویان دارد. بیریش . مابون . تاز:
ساده زنخدان بدم و ساده کار
ساده نمک بودم و ساده شکر.
سوزنی .
سارآباد
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 72 هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز، در کنار راه مالرو دستگرد به پرچل . کوهستانی و سردسیر، آب آن از قنات و چشمه . محصول آن غلات ، لبنیات ، چغندر و پنبه است ، 253 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند. از صنایع دستی پارچه بافی در آن معمول است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
ساراواک
سلطان نشینی است تحت الحمایه انگلیس در شمال غرب جزیره بورنئو، با 605000 جمعیت ، کرسی آن کوشینگ است .
ساربة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ساربة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ساده پرکار
کسی که با وصف سادگی پرکار باشد. (بهارعجم ) (آنندراج ).
معشوق شوخ و عیار. (غیاث اللغات ).
ساده کردن
چیزی را از چیزی جدا کردن و پاک کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم . (شعوری ج 2 ورق 719).
پاک کردن:
سپهبد دل از هر بدی ساده کرد
بدین بند کار ره آماده کرد.
اسدی (گرشاسبنامه ).
سارا
خالص را گویند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه لغت نامه ). خالص و صاف . (شعوری ). خالص و ویژه . (آنندراج ). اگر چه این لفظ به این معنی شایستگی صفت دیگر چیزها رانیز دارد لیکن ترکیب آن بجز عنبر و مشک وزر بنظر نیامده است . همچو عنبرسارا، و زر سارا. (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (غیاث ) (آنندراج )
. پاک . بی آمیغ. ناب . تمیز. بی بار.
-
زر سارا ; زر خالص . زر بی بار:
چه حاصل زانکه دانی کیمیا را
مس خود را نکردی زر سارا.
جامی (از شعوری ).
ساراول
نام کتاب بزرگی است از هندوان در باب موالید. رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ص 75 شود.