جستجو

پاپوآس
پاپوس . نام سیاه پوستانی که در اقیانوسیه ، گینه جدید و مجمعالجزایر سلیمان و هبرید جدید و کالدونی جدید و جزایر فیجی پراکنده اند.
پاپی یوت ژاسمن
مجم_وعه ای از اشعار به لهجه «آژنی » (1835-1843م .).
پاترنو
ناحیه ای است در ایالت کاتان واقع در جزیره صقلیّه (سیسیل ) دارای 17354 تن سکنه و چشمه های آب معدنی و نمک .
پابرهنه
حافی . حافیه . تهی پا. بی کفش:
عاقل بکنار آب تا پل می جست
دیوانه پابرهنه از آب گذشت .

؟

پاپاخ
قسمی کلاه بزرگ ترکان مایل بتدویراز پوست ناپیراسته گوسفند با پشم بلند از برون سو.
پاپوس
رجوع به پاپوآس شود.
پات
اورنگ. سریر. تخت . (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان ).
  • نوعی از زیان و باختن در شطرنج از قبیل لات و مات . نماندن بهره برای حریف شطرنج و بازنده شدن او.
  • پاترو
    اُلیویه . وکیل دعاوی فرانسوی از دوستان بوالو. او بشکرانه عضویت آکادمی فرانسه خطابه ای بدانجا ایراد کرد و خطابه او مورد توجه دیگر اعضاء شد و این رسم بعد از آن جاری گردید. مولد وی بسال 1604م . مطابق با 1031 ه' . ق. به پاریس و وفات در سنه 1681 ه' . ق. مطابق با 1092 ه' . ق.
    پابریده بودن
    (... از جائی ); ترک مراوده کردن از آن جای . یا به ترک مراوده واداشته شدن از جایی .
    پاپوش
    کفش . پای افزار. پاافزار. پوزار. پااوزار. نعل . حِذاء:
    به اقتضای زمان کار خویشتن بگذار
    که سعی بیهده پاپوش میدرد، «مثل است ».

    سلیم .

    پاتابه
    پاپیچ . چیزی که پیاده روان به پا پیچند. پالیک . بادیج .
    -پاتابه باز کردن در جائی ; رحل اقامت افکندن در آنجا. اِلقاء عصا. القاء جران .
    -امثال :
    دیبا (اطلس )کهنه شود اما پاتابه نشود ; آزاده مرد و شریف هرچند تهیدست باشد بکار حقیر و فرومایه تن درندهد، نظیر: صوف که کهنه گردد پاتابه نکنند. (جامعالتمثیل ).
    صوف کهنه شود لیکن پاتابه نشود ، نظیر: از اسب افتاده ایم اما از اصل نیفتاده ایم . اَلحُرٌّ حرٌّ و اِن مَسًّه ُ الضّر.
    پاتریا
    دریاچه ای به ایتالیا نزدیک خلیج گائت که بوسیله تنگه ای بدان متصل شود. این دریاچه دارای هفت هزار گز طول و سه هزار گز عرض است و ماهی بسیار دارد. خرابه لیترنوم و قبرسیپیون در کنار آن است .
    پابست
    پای بند. مقیّد. دل بسته . دلباخته:
    شیخی بزنی فاحشه گفتا مستی
    پیوسته بدام دیگری پابستی .

    خیام .

    پاپاسکوئی
    دیهی است بزرگ به رومیلی شرقی .
    پاپوشیه
    رجوع به بابوشیّه شود.
    پاتابه فروش
    فروشنده پاتابه و مچ پیچ . لوّاف . (مهذب الاسماء).
    پاتریارش
    نامی که در تورات به نخستین روسای خانواده ها میدادند.
  • شیوخ و آباء.
  • لقب رئیس کلیسای یونانی و بعض کلیساهای دیگر. و بطْریق معرّب آن است .
  • پابسته
    محبوس . به بندکرده:
    دشمنت خسته و بشکسته و پابسته به بند. (از تاریخ بیهقی ).
    پاپاسلی
    دیهی است بزرگ به رومیلی شرقی در 25000گزی فلبه در امتداد راه آهن .
    پاپونی
    موضعی است به چهار فرسنگونیمی شمال کازرون .