جستجو

پائین تر
اسفل . پست تر. زیرتر.
  • دورتر.
  • پاافزار
    پاپوش . کفش . خف . پافزار. پااَوزار.
    پائین تنه
    مقابل بالاتنه . قسمت زیرین جامه چون به دو بخش مساوی کنی .
  • قسمت زیرین بدن از کمر بپائین .
  • شرم مرد یا زن .
  • پابرجا
    ثابت . ثابت قدم . راسخ . پایدار. استوار:
    چرا چو لاله نشکفته سرفکنده نه ای
    که آسمان ز سرافکندگیست پابرجا.

    خاقانی .

    پابرجائی
    ثبوت . ثبات . پایداری . استواری . استقامت .
    پابماهی
    نزدیکی وضع حمل زن . اِقراب .
    پاپ پن هایم
    گدوفروا هانری دُ. نام سرداری آلمانی در جنگهای سی ساله . مولد او 1594 م . مطابق با 1003 ه'.ق. و بسال 1632 م . مطابق با 1042 ه' . ق. در لوتزون کشته شده است .
    پاپی بودن
    در امری اصرار ورزیدن . تعقیب آن کردن .
    پاتپراس
    به لغت زن_د و پازند، جزا و مکافات بدی را گویند. (برهان قاطع). اصل پهلوی این کلمه پاتفراس و معادل اوستائی آن پئی تی فرَث َ و در پارسی باستانی پتی پرث است که در فارسی بادافراه و بادافَرَه گفته میشود. بنابراین لغت منقول در برهان قاطع (پاتپراس ) پهلوی است نه زند.
    پابرجا بودن
    ثبوت . ثابت بودن . راسخ بودن . پایدار بودن . ثابت قدم بودن . استوار بودن .
    پابنا
    از بلادهندوستان جزو امپراطوری انگلیس از ایالت بنگاله کنار رود ایچاماتی ، یکی از شعب رود گنگ پس از تشکیل دلتا، دارای 15265 تن سکنه .
    پاپ پوس
    از دانشمندان معروف ریاضی دان اسکندریه ، وی در اواخر مائه چهارم میلادی میزیست و او را کتابی است به یونانی بنام «مجموعه های ریاضی » و کتابی دیگر در جغرافیا. متن یونانی کتاب دوم از میان رفته ولی ترجمه لاطینی آن موجود است ، و از کتاب نخستین او نیز نسخه ناتمامی در دست است .
    پاپیتال
    نوعی از پیچک . پلک . دُردُس . وَلو. بَلْوه .
    پاتخت
    کرسی . عاصمه . پایتخت . قطب . دارالملک . پادشائ_ی . حض_رت . واسطه . قاعده . قاعده ملک . قصَبه . مستق_ر. مقر. مستق_ر ملک . نشست . نشست گاه . دارالسلطنه . تختگاه . ام ّالبلاد. دارالاَماره . سریرگاه . دار مملکت . دارالمُلک .
    پابرجا کاشتن
    (... درختی یا گیاهی ); خزانه نکردن آن . نشا نکردن آن .
    پابند
    آنچه بر پای دواب بندند. نوار یا طنابی که بر مچ ستور بندند و به میخ استوار کنند. شکال . رِساغ . رِصاغ .
  • بندی که بر پای مجرم نهند. پاوَند.
  • (ن مف مرکب ) مقید و گرفتار. پای بند. مقابل مجرّد.
    -پابند چیزی بودن ; بدان تعلق خاطر و دلبستگی داشتن .
    -پابند چیزی شدن ; بدان موآخذ گشتن . بدان معاقب شدن:
    عاقبت هر کسی ز پست و بلند
    بجزای عمل شود پابند.

    مکتبی .

  • پاپتی
    در تداول عامیانه ، پابرهنه .
  • یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.
  • پاپیته
    قسمی حبوب از نوع باقلی که دانه های آن 5/1 درصد حاوی استریکنین است .
    پاتختی
    میز پای تخت . میز شب که بر آن گلدان یعنی ظرف بول گذارند.
  • فردای شب زفاف . روز بعد از عروسی .
  • جشن فردای شب عروسی .