جستجو

پائیزه کاری
کشت و زرع در پائیز. مقابل بهاره کاری .
پائین ولایت
بلوکی از ولایت اسفراین خراسان دارای 27 قریه .
پائیزی
خریفی . خزانی .
پائین ولایت باخرز
بلوکی از ولایت باخرز و خواف . شماره قرای آن 21 و مساحتش 44 فرسنگ مربع است ومرکز آن قصبه طیبات است . این ناحیه از شمال به پائین جام و از مشرق به مرز افغانستان و از جنوب به پائین خواف و از مغرب به بلوک میان ولایت باخرز محدود است .
پائیزی نسوی
مجدالدین محمد الپائیزی النسوی . از شعرای عصر سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه (596 - 617 ه' . ق.) است . محمد عوفی در لباب الالباب آورده است که : در شهور سنه ست مائه او را در نسا دیدم و شاهنشاهنامه ای می ساخت و وقایع سلطان خوارزمشاه را نظم میکرد. او را قصائد و مقطعات کمتر است اما رباعیات ایهام و ذوالوجهین بسیار است و همه مطبوع و بیتی چند ایراد کرده آمد. می گوید، رباعی :
باشد که خدای روزگاری بدهد
وین واقعه را سرو کناری بدهد
پیراهن کاغذین کنم پیش خطت
تا با خط تو مرا قراری بدهد.

#

پائینی
منسوب به پائین .
پائیژ
پائیز. خزان . خریف .
پاب
شهرکی است به ماوراءالنهر از فرغانه آبادان و با کشت و برز بسیار. (حدود العالم ).
پ
پ ِ یا پی یا باء معقوده یا باء فارسی ، نشانه حرف سیم است از حروف تهجی و آن یکی از حروف شفوی است . و این حرف خاص زبان فارسی باشد و عرب آنرا ندارد و در تعریب به باء و فاء بدل شود چون اَپرویژ اَبرویز (لقب خسرو دوم ) و پرگار و پالوده . فرجار و فالوذَج ، و در حساب جُمل «پ »نماینده عددی نیست مگر آنکه آنرا بجای «با» گیرند لیکن نزد فارسی زبانان در حروف ابتثی فارسی سه باشد.
ابدالها:
- در فارسی گاه به «باء موحده » بدل شود. چون :
اَپاختر =باختر (مغرب )
پدید = بادید
پگاه = بگاه
- گاه به «فا» مبدل شود. چون :
گشتاسپ = گشتاسف
پادزهر یا پازهر = فادزهر یا فازهر
پالیز = فالیز
اسپند = اسفند
گوسپند = گوسفند
امشاسپند = امشاسفند
سپید = سفید
پیروزه = فیروزه
پیل = فیل
پارس = فارس
پیروز= فیروز
- و گاه به «ج » تبدیل شود:
پالیز = جالیز
- و گاه بدل «واو» آید. چون :
چارپا = چاروا
- حرف «پ » در اتباع ، گاه به جای حرف اول کلمه نخست آید. چنانکه گویند:
چرند و پرند.
خرت و پرت .
ترت و پرت .
پائین
تحت . تحتانی . زیر. زیرین . سِفل . پست .دون . فرود. فرودین . مقابل بالا و بالائین:
فرستاده گر کشتن آئین بدی
سرت را کنون جای پائین بدی .

اسدی .

پابازی
رقص:
بیفشان زلف و صوفی را بپابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی .

حافظ.

پا
رِجل . از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجه پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم . پای . و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از اشتالنگ تا نوک ابهام است:
با جهل شما درخور نعلید بسر بر
نه درخور نعلی که بپوشیده به پائید.

ناصرخسرو.

پائین بازار رودبار
نام محلی میان گَزَن و لوا در کنار راه جاده قزوین و رشت در 267000گزی تهران .
پابپا کردن
مردد بودن . حیران بودن .
  • حواله کردن طلبی را عوض طلب کس دیگر. داینی را از دینی در مقابل دینی دیگر بری کردن .
  • تهاتر.
  • پائین پرست
    مطیع. بنده . خدمتکار:
    نداری شرم ازین خورشید نوشاد
    کنی پائین پرستی چند را یاد.

    امیرخسرو دهلوی .

    پا بدامن کشیدن
    گوشه گرفتن .
  • صبرکردن . (برهان ).
  • قناعت کردن . (برهان ).
  • پاآهو
    آهوپا. به اصطلاح بنایان ، خانه شش پهلو. (جهانگیری ):
    زین دیو وفاچرا طمع داری
    همچون من از این بنای پاآهو؟

    ناصرخسرو.

    پائین پرستی
    اطاعت . بندگی . خدمتکاری:
    بدرگاه خسرو خرامش کنم
    بپائین پرستیش رامش کنم .

    نظامی .

    پا بدو گذاشتن
    غفلةً بسرعت گریختن .
    پاار
    فردیناند. نام قول و ترانه ساز وپیانوزن ایتالیائی . قسمت اعظم زندگانی وی در فرانسه گذشت و در مدت اقامت خود بدانجا قطعات دلکش و دقیق تالیف کرد که مشهورترین آنها به «متر دو شاپل » موسوم است . مولد وی بسال 1771م . (1184ه'.ق.) وفات در سنه 1839م . (1254 ه'.ق.).