جستجو

آبشتگاه
خلوتخانه .نهانجای . جای نهفتن .
  • آبخانه . مستراح .
  • آب طبرستان
    رجوع به آب تبرستان شود.
    آبرون
    نوعی از ریاحین که پیوسته سبز بود و برگ آن نیفتد و پای دیوارها و جاهای سایه دار روید و آن را به عربی حی العالم گویند و در طب بکار است و در آذربایجان بسیار باشد. (از برهان ). همیشه جوان . همیشک جوان . بیش بهار. میش بهار. میشا. اذن القاضی . اذن القسیس . بعضی گویند بستان افروز است و خوردن آن با شراب کرمهای دراز معده را برآورد. (از برهان ).
    آب زندگانی
    آب حیات . آب خضر. آب زندگی . آب بقاء. ماءالحیات:
    ابر آب زندگانی اوست من زنده شوم
    چون یکی قطره ز ابرش در دهان من چکید.

    ناصرخسرو.

    آبسته
    آبست . زمین راست کرده برای زراعت .
    آبشتگه
    آبشتگاه .
    آب طبریه
    رجوع به آب تبریه شود.
    آبروی
    آب روی . آبرو. حرمت . عزّت . شرف . اعتبار. ناموس . جاه . (ربنجنی ). عِرض . ارج . قدر. (ربنجنی ). شان:
    درِ بی نیازی بشمشیر جوی
    بکشور بود شاه را آب روی .

    فردوسی .

    آب زندگی
    آب حیات . آب خضر. آب زندگانی . آب بقا. ماءالحیات . چشمه خضر. چشمه زندگی:
    با که گویم در همه ده زنده کو
    سوی آب زندگی پوینده کو؟

    مولوی .

    آبسر
    آبسَرد. لرزانک گونه که از آب گوشت یا آب کله پاچه کنند .
    آبشتن
    نهفتن . پنهان کردن .
    آب طلا
    آب زر.
  • آب اکلیل . و رجوع بکلمه طلا شود.
  • آبره
    اَبره . رویه . ظهاره . آوره .
    آب زه
    آبی که از کنار چشمه یا رود و تالاب و امثال آن زِهَد یعنی ترابد و آن را زه آب نیز گویند. نزیز.
    آب سرخ
    شراب . خمر:
    من و آب سرخ و سر سبز شاه
    جهان گو فروشو به آب ِ سیاه .

    نظامی .

    آبشتنگاه
    نهفتن گاه .
  • مبرز. مستراح:
    نه همی بازشناسند عبیر از سرگین
    نه گلستان بشناسند ز آبشتنگاه .

    قریعالدهر (از فرهنگ اسدی ، خطی ).

  • آب طلاکاری
    تذهیب .
  • اندودن به اکلیل .
  • آبریز
    دَلو. دول:
    دوستی زآبریز چرخ بِبَر
    زآنکه آن گه تهی بود گه پر.

    سنائی .

    آبسرد
    نام محلی بر کنار راه خرّم آباد به بروجرد میان چغلوندی و بروجرد، و فاصله آن تا خرم آباد 7600 گز است .
    آبشتنگه
    آبشتنگاه .