جستجو

پیوند کردن
پیوند زدن . برای بهتر کردن یا عوض کردن ثمر یا گل درختی ; بطریقه معمول قسمتی از درخت دیگر بوی پیوستن . تبنیق. اطعام ، تطعیم ; پیوند دادن شاخی به شاخی دیگر. (منتهی الارب ).
  • متصل کردن . وصل کردن:
    پیوند روح میکند این باد مشک بیز
    هنگام نوبت سحر است ای ندیم خیز.

    سعدی .

  • پیونیا
    از خطه های باستانی شبه جزیره بالکان است و آن عبارت بوده است از قسمت شمال شرقی مقدونیه و قسمت شمال غربی تراکیه یعنی جهات اسکوب و صوفیه . اهالی آن از اقوام پلاسگ بوده اند و در حال توحش می زیسته و بدلاوری و جسارت بسیار شهرت داشته و با اینکه فیلیپ و اسکندر مقدونی آنان را تحت تبعیت خود درآورده بودند باز از پادشاه خود دست نمیکشیدند. از همان زمان پیونیا جزء مقدونیه شد و در زمان تشکیل امپراطوری شرق این سرزمین یکی از دو ایالتی بود که مقدونیه را بوجود می آورد. (قاموس الاعلام ترکی ).
    پیه خواه
    شَحِم . آزمند پیه .
    پیهن
    جانوری که بر پشت وی سیخهاست . خارپشت . بیهن . خارپشت بزرگ تیرانداز. اُسغر. رجوع به بیهن شود.
    پیوند جانی
    پیوند روحانی . (آنندراج ).
    پیوندکرده
    ملحق. متصل . و رجوع به پیوند کردن شود.
    پیونیدن
    پیوستن . پیوند کردن:
    درخت آسان توان از بن بریدن
    ولکن باز نتوان پیونیدن .

    فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).

    پیه خوراننده
    شاحم . (منتهی الارب ).
    پیه ناک
    پرپیه . شحیم : اجذاء; پیه ناک گردیدن کوهان شتر بچه . مدموم ; سخت فربه پیه ناک از شتر و جز آن . جذو; کمعرة; پیه ناک شدن کوهان . اعکار، اعتکار; پیه ناک شدن کوهان . ودک ; گوشت فربه پیه ناک . فزراء; زن پیه ناک . کعرة; گره گوشت یا گره اندام پیه ناک . اثرب الکبش ; پیه ناک گردید. دخوص ; پیه ناک شدن دختر. مفئم ; شتر پیه ناک سرشانه . (منتهی الارب ).
    پیوند جستن
    وصل جستن . اتصال خواستن .
  • پیوستگی خواستن:
    آن بیت که استاد عجم گفت بدان وزن
    زنهار بدین جست همی شاید پیوند.

    عثمان مختاری .

  • پیوندکناری
    نوعی پیوند در درختان و گلها. رجوع به پیوند و تصویر آن شود.
    پیونیدنی
    درخور پیونیدن . که تواند پیونیدن . که پیوند خورد. خورای پیوستن .
    پیه خورانیدن
    پیه دادن تا بخورد.
    پیه ناک گردیدن
    پرپیه شدن . دارای پیه گردیدن : فئم ; پیه ناک گردیدن سر کتف شتر. حقدت الناقة; پیه ناک گردید. (منتهی الارب ).
    پیوندجو
    پیوندخواه . که پیوند جوید.
    پیوندگاه
    مفصل . بند. جای بهم پیوستن دو استخوان . جای متصل شدن سر دو استخوان . رسغ. پیوندگاه مشت . قصاص ; پیوندگاه هردوسرین . (منتهی الارب ).
  • فراهم آمدن گاه .
  • پیونیده
    پیوسته . متصل شده . پیوندخورده .
    پیه دار
    پیه دارنده . دارای پیه . باپیه . شاحم . (منتهی الارب ). مشحم ، پیه بسیار دارنده در خانه . (منتهی الارب ).
    پیهو
    جانوری کوچک که خون از اندام و بدن بمکد. جانوری خرد که خون از اندام مکد. (آنندراج ).
    پیوندجویی
    عمل پیوند جو. پیوند جستن .