جستجو

لزگه
تکه ، قطعه ، قاچ .
لازمه
1 ـ مؤنث لازم . 2 ـ مقتضی . 3 ـ مقرون ، همراه .
لتکا
(در تداول بعضی نقاط سواحل دریای خزر) قایق. کرجی . بلم . فقه . طراده . زورق. قارب . لتکه . غراب .
لژیونر
هر یک از افراد لژیون رومی .
لک گذاشتن
متهم کردن ، رسوا کردن .
لنینیسم
مکتبی سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی مبتنی بر اصول و عقاید لنین . (1870 ـ 1924م ).
لقاطه
چیزی بی ارزش که روی زمین افتاده باشد. ج . القاط .
لهجه
1 ـ زبان . 2 ـ طرز سخن گفتن و تلفظ . 3 ـ شعبه ای از زبان . 4 ـ تلفظ واژه های یک زبان به شیوه خاص یک منطقه .
لقطه
1 ـ آن چه برچیده و برداشته شود (خوشه و جز آن ). 2 ـ بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند.
لک لکونه
حق و حساب .
لقلقه
1 ـ آواز لک لک . 2 ـ هر آوازی که توأم با حرکت و اضطراب باشد.
لواطه
1 ـ درآمیختن با امرد، لواط . 2 ـ غلامبارگی ، شاهدبازی .
لقلقو
شُل ، سُست ، لرزان ، صفتی برای افراد بسیار پیر و فرتوت .
لمپن
1 ـ لات . 2 ـ پست ـ ترین فرد جامعه از قبیل چاقوکش ، باج گیر، خبرچین و پاانداز.
لشک لشک
پاره پاره . (آنندراج ) (جهانگیری ). لخت لخت . (آنندراج ). لشکه لشکه:
پر شد چو آژیری کنارم دیده تا بارید اشک
آژیر در ماهیتی یا خود جگر شد لشک لشک .

اسدی (از جهانگیری ).

لقمه
مقدار غذایی که یک بار در دهن گذاشته شود. ؛ ~ گنده تر از دهان برداشتن کنایه از: تقبل کار و تعهد خارج از توان . ؛ ~ را دور سر چرخاندن کنایه از: کار را از راه غلط و پردردسر انجام دادن .
لمحه
1 ـ زمان کم . 2 ـ یک بار و با شتاب به چیزی نگاه کردن . ج . لمحات .
لقمه چیدن
کنایه از: گدایی کردن .
لمحه لمحه
دمبدم ، همیشه ، همواره .
لوبشه
غله کوفته شده که هنوز از کاه جدا نشده باشد.