حیله
1 ـ قدرت ، توانایی . 2 ـ چاره . 3 ـ فریب ، نیرنگ .
حق شناس
1 ـ معتقد به حقیقت و راستی . 2 ـ خداشناس .
حشفه
1 ـ ریشه های گیاه که پس از درو در زمین باقی ماند.2 ـ قسمت انتهای قدامی آلت مرد که کمی حجیم تر از تنه می باشد.
حق گو
(ی ) (حَ) 1ـ حقیقت ـ گوی ، راست گوی . 2 ـ مرغ حق ، مرغ شباویز.
حصار دادن
محاصره کردن ، در محاصره قرار دادن .
حمیه
1 ـ پرهیز دادن . 2 ـ آن چه که نگه داشته شود.
حصبه
بیماری که در اثر خوردن آب ، سبزی یا میوه آلوده به وجود می آید.
حقنه
اماله ، وارد کردن داروی مایع از طریق مقعد.
حواصیل
= حواصل : غم ـ خورک ، ماهی خور.
حضرتی
درباری ، منسوب به دربار.
حظیره
1 ـ محوطه ، چهاردیواری . 2 ـ جایی که برای محفوظ ماندن چارپایان از باد و سرما درست کنند.
حلال کردن
1 ـ جایز شمردن . 2 ـ بخشودن ، گذشت کردن .