جستجو

حیقط
تذرو نر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تذرو نر. حیقطان . (ناظم الاطباء).
حینئذ
آنگاه . (آنندراج ). در این هنگام . آن هنگام . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). و حینئذ در فلک البروج چهار نقطه حاصل شود. (درةالتاج ).
حیه
زجر است میشان را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حیقطان
تذرو نر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دُرّاج نر. (مهذب الاسماء).
حیط
آماسیدن پوست است و منتفخ گردیدن از آثار تازیانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حینیه مطلقه
قضیه موجهه بسیطه که در آن حکم شود بتحقق نسبت در موقعی که ذات موضوع متصف است بوصف عنوانی . رجوع به حینیه ممکنه و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
حیهلا
کلمه تحضیض است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیهل شود.
حیطان
ج ِ حائط. (منتهی الارب ). دیوارهای خانه . (آنندراج ) (اقرب الموارد). و قیاس آن حوطان است . (منتهی الارب ). رجوع به حائط شود.
حیقل
کسی که خیر در وی نباشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
حینیه ممکنه
قضیه موجهه بسیطه است که در آن حکم شود بسلب ضرورت و صفیه از جانب مخالف . و این چون حینیة مطلقه نزد منطقیین اعتبار ندارد. مثال : کل ّ مَن به ذات الجنب ممکن ان یسعل فی بعض اوقات کونه مجنوباً و این نقیض مشروطه عامه است ، چنانکه حینیه مطلقه نقیض عرفیه عامه است ، و آن قضیه ای است که حکم شود در آن به ثبوت یا سلب بالفعل در بعض اوقات وصف موصوف . مثال : کل ّ مَن به ذات الجنب یسعل بالفعل فی بعض اوقات کونه مجنوبا. (کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به اساس الاقتباس شود.
حی هلا
حی هلاً. حَی ًّ هَل َ. حَی ًّ هَل ْ. تحریض و استعجال است ، یعنی بشتابید و بشتاب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
  • حی هلا بفلان ; لازم گیر او را. (منتهی الارب ). و بخوان او را. (اقرب الموارد). (حی ، اقبال کن + و هل ، شتاب کن ). (اقرب الموارد).
  • حیوات
    ج ِحیة، به معنی مار. (منتهی الارب ). رجوع به حیة شود.
    حیهلن
    حیهل یعنی بشتابید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیهل شود.
    حاشیه رفتن
    از موضوع اصلی خارج شدن .
    حبوه
    1 ـ بخشیدن ، عطا کردن . 2 ـ لاغری زیاد. 3 ـ بازداشتن .
    حاصلخیز
    بارور، برومند.
    حتی الامکان
    تا بتوان (فره )، تا آن جا که ممکن است ، تا دست دهد.
    حاضر غیاب
    خواندن نامه های جمعی برای تعیین کسانی که غایبند؛ چنان که معلم شاگردان را و صاحب منصب سربازان را.
    حتی المقدور
    تا می شود، تا بتوان ، تا حد توانایی .
    حاضنه
    دایه ، پرستار کودک .