جستجو

حج کول
کسی که خود توانایی مالی برای رفتن به حج را ندارد و از طریق گدایی کردن از دیگران ، امکان رفتن به حج را فراهم کند.
حافظه
ذهن ، قوه ای که ضبط و نگهداری مطالب را به عهده دارد.
حافه
1 ـ فرزندزاده . 2 ـ خدمتکار. ج . حفده .
حجت الاسلام
لقبی است که به برخی روحانیان عالی مقام و فقها می دهند. ؛ ~والمسلیمن عنوانی برای علمای دینی که از جهت علم و مقام پایین تر از آیت الله است .
حجت القائم
لقب خاص امام دوازدهم شیعه ، حجت عصر، مهدی موعود.
حاکمیت
حاکمی . عمل حاکم .
-حق حاکمیت ملی ; حقی که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته و پذیرفته است ، و به موجب آن بایدملتها بر سرنوشت خود مسلط باشند و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر ندارد.
حجت گرفتن
1 ـ تضمین گرفتن ، متعهد ساختن . 2 ـ دلیل آوردن . 3 ـ بهانه کردن ، بهانه قرار دادن .
حدبه
1 ـ گوژپشتی . 2 ـ برآمدگی (در زمین و مانند آن ).
حال آمدن
بهبود یافتن ، چاق شدن .
حدقه
1 ـ مردمک چشم . ج . حدقات ،احداق . 2 ـ در فارسی ، کاسه چشم .
حال آوردن
ایجاد حال و سرخوشی کردن .
حال داشتن
1 ـ ذوق داشتن . 2 ـ حوصله داشتن . 3 ـ خوب بودن .
حرص و جوش
خشم و نگرانی .
حاجت داشتن
احتیاج داشتن ، نیازمند بودن .
حالا حالا
مأخوذ از عربی به معنی به این زودی .
حرف حساب
سخن معقول و منطقی ، سخن صریح و بدو ن مجامله .
حاجت روایی
1 ـ برآمدن حاجت . 2 ـ برآوردن حاجت ، روا کردن حاجت .
حرف درآر
شایعه ساز، دروغ پرداز، مفتری .
حاجی فیروز
مردی که از چند روز مانده به نوروز تا پایان نوروز، چهره خود را سیاه کرده و لباس قرمز می پوشد و در کوچه و خیابان ها دایره به دست می خواند و می رقصد، آمدن نوروز رابه مردم یادآوری کرده ، پول می گیرد.
حاجی لک لک
نامی است که عوام به لک لک (لقلق) دهند. چه غیبت او را چند ماه از سال بحج رفتن او گمان برند.