آب پشت
نطفه . منی . آب مردی:
آب رخ زآب پشت بگریزد
کآب پشت آب رویها ریزد.
سنائی .
آباقا
رجوع به اَباقا شود.
آباد بوم
جای آباد:
یکی شارسان کرد و آباد بوم
برآورد بهر اسیران روم .
فردوسی .
آب بخش
میرآب . قلاد. (مهذب الاسماء). آب یار. اویار. آنکه شغلش آب دادن بکشت بود.
آب
; شائق و خواهان آن شدن:
شیر گردون بیشه گر بر مرغزارت بگذرد
از صفای شیر حوضت آبش آید در دهان .
سلمان ساوجی .
آباد جای
آباد بوم . آبادی:
بپرسید از آن سرشبان راه شاه
کز ایدر کجا یابم آرامگاه
چنین داد پاسخ که آباد جای
نیابی مگر باشدت رهنمای .
فردوسی .
آبان
نام فرشته موکل بر آب و تدبیر امور و مصالحی که در ماه آبان و روز آبان واقعشود.
(اِ) ماه هشتم از سال شمسی مطابقبرج عقرب و تشرین اول یعنی ماه دوم خزان میان مهر وآذر و آن را آبانماه و اَبان نیز گویند:
ز میغ و نزم که بد، روز روشن از مه تیر
چنان نمود که تاری شب از مه آبان .
عنصری .
آب بخشان
نام رودیست در طرف غرب ایران که خط سرحدی ایران و عراق از آن گذرد و معروفست به نمود.
نام محله ای باصفهان .
آب تابه
ظرفی که در آن آب گرم کنند.
ابریق. آفتابه .
آبجیل
در اصطلاح بنایان ، گچی نیک ناسرشته که آب آن بیک سو و گچ آن بیک سو باشد.
آبخواره
ظروف سفالینه که در آن آب یا شراب آشامند. آنچه که در آن آب توان خورد از سبو و جز آن:
همه آبخواره بینی که ز ما کنند مستی
اگر آبخواره سازند ز خاک ما سبویی .
قاسم انوار.
آب داغ
آب جوشانیده . آب گرم کرده : یک استکان آب داغ .