آبادی
(از پهلوی آواتی
، عمران . سعادت ) عمارت . عمران . برابر ویرانی:
آبادی میخانه ز ویرانی ماست
جمعیت کفر از پریشانی ماست .
خیام .
آب انار
آبی که از فشردن انار گیرند.
آب بنفشه
عطر و عرق بنفشه: و از وی [ از پارس ]آب گل و آب بنفشه و آب طلع... خیزد. (حدودالعالم ).
آارس
نام بندری به دانمارک دارای 78000 مردم .
آبادیان
امتان مه آباد را گویند و آن نخستین پیغمبری بوده است که بعجم مبعوث شد و کتاب او را دساتیر خوانند. (برهان ).
آب انبار
خانه ای در زیر قسمتی از بنا حفر کرده ذخیره کردن آب را.
پارگین . (ربنجنی ). آبدان . آبگیر. تالاب . مصنع. بَرْخ .
آب بوری
دوائی است که زنان با آن رنگ موی گیسوان بگردانند برنگ خرمایی روشن .
آئس
مایوس . ناامید. نومید.
آب انداختن
میختن ستور.
پختگی آغازیدن میوه . جدا شدن آب ماست و آش سرد و جز آن از دیگر اجزاء.
آاطریلال
آطریلال . رجوع به اَآطریلال و اِطریلال شود.
آبا
در تداول فارسی ، آباء:
تا آدم و حوا که شدند اصل تناسل
هستی ملک و شاه به اجدادو به آبا.
مسعودسعد.
آبار
اُسْرُب . سرب .
سرب سوخته . آنُک محرق. رصاص اسود. (قاموس ). سرب سیاه . و طریقه ساختن آن آن است که سرب را در تابه ای آهنین نهند و کاسه ای که بن آن سوراخ است بر روی تابه واژگون کنند و بدمند تا آنگاه که سرب سوخته گردد و آن در علاج ریشها وبواسیر و سرطان بکار است . و نیز توتیا و اثمد را آبار نام داده اند، چه ماده عامله آن سرب سوخته است .
آب انداز
توقفگاه ستور میان دو منزل ، آسایش و رفع ماندگی را.
چوبی کاواک و میان تهی کرده که چوبی دیگر در میان آن فروبرند و بفشار آب در آن کنند و نیز بیرون افکنند. آبدزدک . و به عربی آن را زراقه (ربنجنی )، ذراقه و سراقه و مضخه گویند.
آئل
شیر ستبر.
هر چیز ستبر از روغن و عسل و مانند آن .
آبار اعراب
نام شهرستانی به پنج فرسنگی اجفر میان اجفر و فید.