پاتنگان
بادنجان . باذنجان:
ریش چون بوگانا سبلت چون سوهانا
سر بینیش چو بورانی پاتنگانا.
ابوالعباس .
پاتیمار
شتابزدگی . تعجیل .
پارنج . پامزد. و صاحب برهان گوید بزبان زند و پازند بهمین معنی آمده است .
پاچیله
پاچله . پاافزار. پوزار:
برون کن پای از این پاچیله تنگ
که کفش تنگ دارد پای را لنگ.
نظامی .
پاداش دهنده
دَیّان . (مهذب الاسماء). آنکه پاداش دهد. جزادهنده . مکافات کننده .
پاتنه
شهری به هندوستان بر ساحل گنگ. دارای 12000 تن سکنه . صنایع آن ذوب فلز و بافتن قالی و محصول عمده آن تریاک است .
پاتین
پاتینی . غله برافشان . پاتنی .
پاچین
زیر ازاره و روی پی در دیوار.
دامان زنانه .
-پی و پاچین دررفته ; سخت سست و بی ثبات و در حال فروریختن و انهدام چنانکه خانه .
پاداشن
پاداش . پاداشت:
دهد ولی ّ ترا کردگار پاداشن
دهد عدوی تراروزگار بادافراه .
فرخی .
پاتنی
چَچ . آلتی چوبین چون پنجه انسان با دسته بلند که در خرمن ها بدان غله برافشانند و کاه از دانه جداکنند. پَتِنی . غله برافشان . و در لهجه شهمیرزاد (دیهی بر چهارفرسنگی شمال شرقی سمنان )، هشتالَم . پنجه . شَنَه .
سینی چوبین بر گونه برهونی که غله بدان افشانند. غله برافشان . دانه برافشان . پرپاش .
پاتیناژ
عمل لغزیدن و سریدن با پاتَن . رجوع به پاتن شود.
پاچنار
نام محلی کنار راه قزوین و رشت میان گهگیر و لوشان به 231500 گزی طهران .
نام محله ای به طهران .
پاخاره
سنگ و جز آن که شوخ پای بدان سترند. سنگپا: قیشور; سنگ پاخاره . (بحر الجواهر).
پاداش نیک
ثواب . اَجر. مَثوبَة. شُکم . شیان . اُجرت . مزد و عوض و مکافات در جای نیکی . جزای خیر: اِثابة; پاداش نیک دادن .
پاتو
خانه عطارد و آن برج جوزا و سنبله است .
خانه بهرام (مریخ ) و آن برج حمل و عقرب باشد. (برهان قاطع):
گر تیر فلک عرض دهد منصب کلکش
بی آب شود خنجر بهرام به پاتو.
شمس طبسی .
پاتینو
خوزه . مرد سیاسی اسپانیائی مولد بسال 1667م . مطابق با 1078 ه' . ق. در میلان . وفات در سنه 1736 مطابق با 1149 ه' . ق. و وی برای رهائی اسپانیا از انحطاط کوشش بسیار کرده است .
پاچنامه
پاژنامه . پاشنامه . نامی که پادشاهان به چاکران دهند تشریف او را. لقب .
همال و قرین . (رشیدی ) (برهان ).
پاختو
(زبان ...) رجوع به پختو و پشتو شود.
پاتوراژ
بلده ای به بلژیک دارای 11600 تن سکنه . مصنوعات آن سفالینه و جامه های سپید.
پاتینی
دانه برافشان . چَچ . طبقی از چوب به هیات برهونی که غله بدان افشانند پاک کردن را. پاتین . رجوع به پاتنی شود.
پاچناه
در بعض فرهنگها بمعنی پاچنامه آورده اند.