جستجو

عاشق خشک
کنایت از عاشق خسیس و رذل و بی صدق است . (برهان ) (آنندراج ).
عاشوری
نام آشی که در کرمان و بعضی ولایات دیگر به نذر در روز عاشوراپزند و هر نوع حبوب در آن ریزند. (یادداشت مولف ).
عاضر
بازدارنده و مانع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
عاقبةالامر
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عاقبةالامر در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
عاشق سگجان
کنایت ازدنیاطلبان و طالبان دنیا باشد. (برهان ) (آنندراج ).
عاشی
رجل عاش ٍ; مرد شبانگاه خورنده .
  • مرد آهنگکننده . (ناظم الاطباء).
  • قاصد و یا قصدکننده . (از تاج العروس ).
  • عاضه
    شتر عضاه خوار. ج ، عَواضه ; بعیر عاضه و ناقة عاضه و عاضهة و حیة عاضه و عاضهة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • مار که گزیده اش در حال بمیرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
  • جادوگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • عافق
    کل راجع مختلف کثیر التردد. (اقرب الموارد). بسیار آمد و شد کننده . و هر وارد و صادر و راجع مختلف . هر طرف آمد و رفت نماینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
    عاقد
    عقدکننده .
  • گره زننده . (غیاث اللغات ). استوارکننده . (اقرب الموارد).
  • جاء عاقداً عنقه ; آمد خم کننده گردن خود را از روی تکبر. (اقرب الموارد).
  • در اصطلاح فقها، اجراکننده صیغه در معامله .
  • کسی که عقد نکاح بندد. (ناظم الاطباء).
  • آهوی گردن کج کرده یا گردن بر سرین نهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
  • ناقه ای که گره کند دم خود را و آن علامت آبستنی است از وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
  • عاشق سمرقندی
    یا خوارزمی ، مکنی به ابوالخیر. از شعرای قرن دهم هجری است که محل توجه سلاطین وقت بود و مدتی در هرات اقامت نمود و مورد عنایات سلطان حسین بایقرا گردید. وی به سال 957 ه' . ق. در ماوراءالنهر درگذشت . (از ریحانة الادب ج 2 ص 147).
    عافل
    آنکه جامه کوتاه بر جامه دراز پوشد. (منتهی الارب ).
    عاشق شدن
    شیفته شدن . دوستی شدید به کسی یا چیزی:
    خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود
    مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست .

    سعدی .

    عاص ٍ
    عاصی . نافرمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
    عاضی
    مرد نیک مرفه الحال . (ناظم الاطباء).
    عافور
    وقع فی عافور شر و عاثوره ; یعنی در بدی و جای هلاک و سختی افتاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغتی است در عاثور. (از اقرب الموارد). و رجوع به عاثور شود.
    عاقر
    نحرکننده شتر و کسی که دست و پای شتر با شمشیر زند. (ناظم الاطباء).
  • زن که آبستن نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج )(اقرب الموارد). زن که نمیزاید: و کانت امراتی عاقراً. (قرآن 19/5). ج ، عُقّر و عَواقر.
  • مرد که او را فرزند نشود.
  • قاتل : و صمم اءًذا ایقنت َ انک عاقره ; ای قاتله . (اقرب الموارد).
  • ریگ که هیچ نرویاند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • ریگ توده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
  • زن بی نظیر وعدیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).
  • عاشقکش
    کشنده عاشق:
    تیر عاشقکش ندانم بر دل حافظ که زد
    اینقدر دانم که از شعر ترش خون میچکید.

    حافظ.

    عاص
    رودباری است در میان حرمین . (منتهی الارب ). و یاقوت آرد: عاص و عویص دو رودبارند میان مکه و مدینه . رجوع به معجم البلدان شود.
    عاطر
    دوست دارنده عطر. عطردوست . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، عُطُر.
  • بوی خوش دهنده . بوی خوش دارنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ):
    من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
    لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم .

    حافظ.

  • عافون
    ج ِ عافی (در حالت رفع). رجوع به عافی شود.