جستجو

ظله ساختن
تعویل . (تاج المصادر بیهقی ). باران گریز ساختن .
ظنابیب
ج ِ ظُنبوب .
  • قَرَع َ ظنابیب الامر; خوار گردانید آن را و رام کرد. یا آماده جنگ گردید و درآمد در امورِ شِداد.
  • ظهرالسماء
    آن سوی آسمان که روی به آسمان دیگر دارد. بر سوی آسمان . مقابل بطن السماء.
    ظلم
    به ناجایگاه نهادن چیزی را. وضع شیئی در غیر موضع خود. ستم . بیداد. ستم کردن . ستمگری . بیدادی . بیدادگری . جور. جفا. عسف . اعتساف . حیف . بغی . ضیم . عدوان . آزار. زور. مظلمه . کفر. ج ، ظلام:
    در صفات تو ظلم نتوان گفت
    با سگی در جوال نتوان خفت .

    سنائی .

    ظلیع
    ستور لنگ. ظالع.
    ظنانت
    تهمت .
    ظوطل
    موضعی به جنوب بوانات .
    ظهرالکف
    پشت پنجه . پشت دست .
    ظلم آباد
    در مغرب بیش قلعه و شمال غربی بجنورد.
    ظلیف
    بدحال .
  • خوار. ذلیل .
  • جای سخت .
  • کار دشوار.
  • بلای شدید.
  • سختی و درشتی .
  • بُن گردن . ج ، ظُلف ، ظُلُف .
  • ظلیف النفس ; نزه النفس . ظلف النفس .
  • ذهب به ظلیفاً; مفت و رایگان و بی بها برد آن را.
  • تمام .کامل . کل ّ. همه : اَخذه بظلیفه و بظلیفته ; ای کله .
  • ظنب
    بیخ و بن درخت .
    ظهر حمار
    دهی است بین نابلس و بیسان که گویند قبر بنیامین برادر یوسف آنجاست .
    ظلماء
    تاریکی . ظلمت .
  • واحده ظُلم ، یعنی سه شب متصل به شبهای دُرع که نوزدهم و بیستم و بیست ویکم باشد.
  • (ص ) لیلة ظَلماء; شب نیک تاریک .
  • ظلیل
    سایه دار. سایه وَر. سایه افکن . سایه ناک . ج ، اَظِلًّة. (متن اللغة).
  • آنچه سایه اندازد. مظلل .
    -ظِل ّ ظلیل ; سایه دائم . سایه کشیده . سایه تمام . یامبالغه است:
    گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک تو
    خوشتر از گرد عبیر سوده و ظل ظلیل .

    فرخی .

  • ظن بردن
    گمان کردن:
    ظن نبردم همی که چون مرغان
    مر مرا جای درهوا باشد.

    مسعودسعد.

    ظهر رانتل
    رجوع به قلعه ظهر رانتل شود.
    ظلمات
    (ع اِ) ج ِ ظلمت .
  • قسمتی از زمین به شمال که به عقیده قدما بدانجا دائماً شب باشد و آب حیوان بدانجاست و به زمین آن گوهرها پراکنده است واسکندر و خضر به طلب آب حیات بدانجا شدند و خضر آب زندگی بخورد و زنده جاوید ماند: هر گوهر که ذوالقرنین قلم او از ظلمات دوات بیرون کشید درّی بود در واسطه قلاده روزگار. (ترجمه تاریخ یمینی ).
    شنیده ای که سکندر برفت تا ظلمات
    به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حیات .

    سعدی (گلستان ).

  • ظلیلاء
    موضعی است .
    ظنبوب
    کرانه پیشین ساق یا استخوان خشک ساق یا طرف استخوان ساق. حرف ساق از قدم یا استخوان آن یا حرف استخوان آن . (بحر الجواهر).
  • میخی در کعب سنان که سرنیزه در وی رود. ج ، ظنابیب .
  • ظهرکوک
    ساعتی که ظهر به ظهر کوک کنند، یعنی اول روز را از ظهر گیرند نه از طلوع آفتاب .