شیوه دار
شیوه دارنده . دارای سبک و طریقه خاص در هنر.
اهل حرفت و صناعت و کاریگر و دارای هنر و پیشه ور. (ناظم الاطباء). هنرمند و صاحب فن و کمال . (آنندراج ). چست و چالاک . کارآزموده و کارگزار. (ناظم الاطباء).
شی هوآنگ
امپراتور چین در نیمه قرن سوم میلادی . وی موسس بنای دیوار چین است . (از فرهنگ فارسی معین ).
شینیزی
نوعی است از جامه . (مهذب الاسماء).
شیوه زبان
شیرین گفتار و فصیح و بلیغ. (ناظم الاطباء).
شیهه
آواز اسب . صَهیل . (انجمن آرا) (فرهنگ اوبهی ) (از برهان ) (از غیاث ) (یادداشت مولف ) (از آنندراج ). شنه . شیه . بانگ اسب . صهال . (یادداشت مولف ):
همی بست از گرد تک چشم مهر
همی کافت از شیهه گوش سپهر.
اسدی .
شیوع
شیع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آشکار شدن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث ). آشکارا شدن خبر. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار). آشکارا شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 63). رجوع به شیع شود.
مشهور و متداول شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
شیوه زدن
در تداول عامه ، اهل فرقه بودن . عادتهای زشت داشتن . (فرهنگ لغات عامیانه ). حیله بکار بردن .(یادداشت مولف ).
عمل بد داشتن زن . منحرف بودن زن . (یادداشت مولف ). رجوع به شیوه ای شود.
شیهه کشیدن
شنه برآوردن اسب . بانگ برآوردن اسب . (یادداشت مولف ). شیهه زدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شیهه شود.
شیوع یافتن
مشهور و متداول شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
شیوه زن
در تداول عامه ، شیوه زننده . اهل فرقه . کسی که دارای عادتهای زشت و ناپسند اخلاقی است . (فرهنگ لغات عامیانه ). رجوع به شیوه ای و شیوه زدن شود.
شیوازبان
فصیح . (المصادر زوزنی ). فصیح زبان که بلیغبیان باشد. (برهان ). فصیح و بلیغ و تیززبان . (غیاث ). فصیح زبان . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). خوشخوان:
بلبل شیوازبان ناله به آهنگ برد
فاخته با عندلیب چنگ سوی چنگ برد.
فخر اصفهانی (از جهانگیری ).
شیوعی
کمونیست . اشتراکی مذهب . تابع مردم کمونیست . (یادداشت مولف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
شیوه شو
دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه آن 127 تن . آب آن از رودخانه سردشت . صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
شییاریدن
شیاریدن . شیار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شیاریدن و شیار کردن شود.
شیوازبانی
فصاحت . (المصادر زوزنی ). فصیح زبان بودن . فصیح بیان بودن . (از یادداشت مولف ): التفاصح ; شیوازبانی نمودن که نباشد. (المصادر زوزنی ) (دهار). تفصح ; شیوازبانی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ).
شیوه کار
شیوه گر. شیوه باز. (ناظم الاطباء). رجوع به شیوه باز شود.
شییخ
مصغر شیخ . (ناظم الاطباء). رجوع به شیخ شود.
شیوان
آمیخته و برهم زده .
لرزان . (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
شیوم
شیم .(ناظم الاطباء). استوار و راست کردن حمله را در جنگ.
درآمدن چیزی . ساق خود رابر اسب زدن . پنهان کردن چیزی در چیزی .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به شیم شود.
شیوه کردن
ناز و کرشمه نمودن . (یادداشت مولف ):
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوه ای می کندآن نرگس فتّان که مپرس .
حافظ.