جستجو

شیقان
دو کوهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • موضعی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
  • شیلان
    ج ِ شال : شیلان کشمیر. شیلان کرمان . (یادداشت مولف ).
    شیله پیله
    مکر و دستان . نفاق و دورویی : آدم بی شیله پیله ای است ; یعنی یکرو وراست و درستکار است . (یادداشت مولف ). غرض و مرض . حیله گری . حقه ای زیر سر داشتن . معمولاً این ترکیب به شکل منفی استعمال می شود: فلان کس شیله پیله توی کارش نیست . (فرهنگ لغات عامیانه ). رجوع به شیله و پیله شود.
    شینا
    شنا و سباحت و شناوری . (ناظم الاطباء). رجوع به شنا و شیناب شود.
    شیناب
    شنا.(یادداشت مولف ). شنا و آب ورزی . (برهان ) (آنندراج ).آب ورزی باشد و آنرا شنا، شناب و شناه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). شناوری و سباحت . (ناظم الاطباء). رجوع به شنا شود.
  • سعی و کوشش و جد و جهد.(ناظم الاطباء).
  • محنت . (ناظم الاطباء).
  • شیوانیده
    آمیخته و برهم زده .
  • لرزانیده . (فرهنگ فارسی معین ).
  • شیون کردن
    ناله و افغان کردن . گریه و زاری نمودن . (یادداشت مولف ):
    ز بس کو همی شیون و ناله کرد
    همه خلق را چشم پرژاله کرد.

    فردوسی .

    شیوه مندی
    شیوه گری . (ناظم الاطباء). رجوع به شیوه گری شود.
    شینتو
    دین اکثریت مردم ژاپن که منشعب از ادیان کنفوسیوس و بودایی می باشد. این دین بیشتر به اجداد و قوای طبیعی اهمیت می دهد. (فرهنگ فارسی معین ).
    شیوایی
    صفت و حالت و چگونگی شیوا. فصاحت . بلاغت . (یادداشت مولف ). رجوع به شیوا شود.
    شیونگری
    نوحه گری . ناله و زاری کردن:
    به شیونگری گردش اندر خروش
    برآرند و زی ابر دارند گوش .

    اسدی .

    شین خیار
    خیار کلانی که برای تخم نگاه می دارند. (ناظم الاطباء).
    شیوخ
    ج ِ شیخ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد):
    غیر من پیشت چو سنگ است و کلوخ
    گر صبی و گر جوان و گر شیوخ .

    مولوی .

    شیونیثا
    دواءالخطاطیف . (یادداشت مولف ).
    شیویار
    دهی است از بخش ترکمان شهرستان میانه . سکنه آن 673 تن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
    شین دره
    دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه آن 158 تن . آب آن از رودخانه سردشت . صنایع دستی جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
    شیوه
    طور و عمل و طرز و روش و قاعده . (برهان ). طور. رسم . طریقه . سبک . اسلوب . روش . نهج .وتیره . نسق. سان . گون . گونه . هنجار. طریق. راه . طرز. (یادداشت مولف ). طرز و روش . (ناظم الاطباء) (غیاث )(از فرهنگ جهانگیری ). به معنی روش مجاز است و هرجایی و موزون از صفات او و با لفظ کردن و دادن و سپردن و طلبیدن و گرفتن و داشتن و بر روی هم شکستن مستعمل .(از آنندراج ). طرز و طریق. (انجمن آرا):
    غوغاست مخالف ترا شیوه
    با هیبت تو چه خیزد از غوغا.

    مسعودسعد.

    شیویدن
    مخلوط شدن . (ناظم الاطباء).آمیخته شدن . در هم شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
  • آمیختن و مخلوط کردن . (ناظم الاطباء).
  • لرزیدن . (منتهی الارب ). رجوع به شیوانیدن شود.
  • شین شیلا
    جانوری پستاندار و خاینده در پرو. (یادداشت مولف ). چین چیلا.
    شیوخیة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی شیوخیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.