جستجو

گاه و بیگه
مخفف گاه و بیگاه . وقت و بیوقت:
که در گاه و بیگه کسی را بسوخت
به بی مایه چیزی دلش را بسوخت .

فردوسی .

گئوبروو
سردار کوروش (گبریاس یونانی ها) که در جنگ ایران و بابل به محل های جنوبی حمله برده بنویند را که با لشکر خود در سیپ پار بود،از آنجا براند و بی مانع وارد بابل شد و پس از آن سپاهیان ایرانی وارد شهر شدند و پادشاه بابل تسلیم گردید. (ایران باستان ج 1 ص 384). رجوع به گبریاس شود.
گاه گاه آمدن
بندرت آمدن . آمدن در وقتی دون وقتی . اغباب . (تاج المصادر بیهقی ).
گئوتم
گئوتمه . گئوتم . اسم یکی از دیویسنان و از رقبای زرتشت است ، جز در فقره 16 از فروردین یشت دگر در هیچ جای اوستا نه در هیچ کتب پهلوی اسمی از او برده نشده است . معنی لفظی آن معلوم نیست در سانسکریت گوتم موجود و اسم طبقه ای از سرودگویان وید است اسم موسس دین بودائی نیز گوتم میباشد به این مناسبت برخی ازمستشرقین از آنجمله هوگ گمان کرده اند که در اوستا گئوتم همان گوتم موسس دین بودائی باشد و در فقره 16 از فروردین یشت مناظره ای میان زرتشت و بودا اراده گردیده است بخصوصه دارمستتر در ترجمه اوستای خود در سر این مسئله پافشاری میکند و دلایلی ذکر میکند که گئوتم همان بوده است و از مناظره مذکور مناظره ای ازطرف زرتشت با پیروان بودا مقصود میباشد این حدس و مجموع دلایلی که از برای استحکام آن ذکر شده هیچکدام مبنی براساسی نیست . اشپیگل پیش از دارمستتر در ترجمه اوستای خود فقره 16 فروردین یشت را طور دیگر ترجمه کرده گئوتم را اسم خاص ندانسته بلکه اسم جنس گرفته است بمعنی دهقان گلدنر نیز معنی دیگری از آن مقصود دانسته به اهل قبیله ترجمه کرده است همچنین یوستی پس از آنکه گئوتم را یکی از دشمنان مزدیسنا ذکر کرده احتمال داده که کلمه مذکور اصلاً اسم جنس باشد نه اسم خاص ، تیل مینویسد ابداً ممکن نیست که گئوتم اوستا با گوتم بودا مناسبتی داشته باشد ولی ممکن است که با گوتم که یکی از سرودگویان ویداست مربوط باشد و نیز دانشمند مذکور در تردید است از اینکه در عهد قدیم گوتم موسس دین بودائی را بدون عنوان بودا یا مرتاض یا سکیا که اسم خانواده وی بوده در جائی ذکر کرده باشند در ویدا اسم هفت تن از ریشیها یعنی سرودگران یا آموزگاران ذکر شده یکی از آنان موسوم است به گوتم که مکرراً اسمش در ریک ویدا آمده است در مهابهار کتاب رزمی هندوان نیز غالباً به این اسم برمیخوریم بمناسبت مهم بودن مسئله و از برای نمودن راه تحقیقی از برای خوانندگان این نامه لازم است که چند کلمه درخصوص بودا گفته شود چه در همین مقاله از یک کلمه دیگر اوستائی که بوئیتی باشد و نیز برخی از مستشرقین آن را با بودا مشتبه کرده اند صحبت خواهیم داشت از پادشاه هند اسوکا (از سال 263 تا 226 یا 260 - 223 ق. م . سلطنت نمود) مروج دین بودا که به منزل کی گشتاسب حامی زرتشت و کونستانتین مروج دین عیسی بود که کتیبه ای کشف شده که از آن 480 ق. م . سال وفات بودا مفهوم میشود ولی عموماً سال وفات او را 483 ذکر کرده اند نظر به اینکه در کتب دینی بودائیان 80 سال عمر از برای بودا قائل شده اند باید سال ولادت وی 560 یا 563 ق.م . باشد بودا در کاپیلاواستو که نزدیک سرحد جنوبی نپال واقع است متولد شده است پدرش که از امرا بود موسوم بوده است به سودهدان از قبیله سکیا اسم خانواده بودا گوتم و اسم شخصی وی سید هتا بوده است بودا در خانوده خود به اسم شخصی خود خوانده میشده است وقتی که شهر و خانواده خودرا ترک کرده در نقاط مختلف هند وعظ میکرده معاصرین وی را سرمن گوتم نامیده اند یعنی گوتم مرتاض و زاهد چه سرمن که ذکرش بیاید بمعنی مرتاض است و از همین کلمه است شمن در فارسی . بنابه عادت شرفای هند که به خانواده خود اسم یکی از سرودگویان ویدا را میداده اند قبیله سکیا نیز از برای خانواده خود اسم گوتم را که اسم یکی از سرودگویان ویداست برگزیده است بودا که بمعنی بیدار و داناست عنوانی است که پیروان پس از آنکه هادی آنان بحد کمال رسیده بدو داده اند ممکن است که همین عنوان را پیروان سایر فرقه های مذهبی به مرشدان خود که معاصر بودا بوده اند میداده اند گهی هم بودا بطرز شاعرانه سکیامونی یعنی دانای قبیله سکیا خوانده میشده است دین بودا در عهد سوکا پادشاه مقتدر مذکور از حدود هند تجاوز نموده بواسطه مبلغین از شمال غربی تا کشمیر و قندهار و کابل نفوذ کرد متدرجاً بسواحل جیحون رسید محققاً قبل از میلاد دین بودا به بلخ رسیده در آن سرزمین زرتشتی معابد بودائی برپا بود مورخ و نویسنده یونانی الکساندرپولی هیستور که در حدود سال 60 و 80 ق. م . کتاب خود را نوشت از شمنهای بلخ ذکری میکند آنطیوخیس دومین پادشاه سلوکید (261 - 246 ق. م .) بنا بدرخواست آسوکا اجازه داد که در تمام ایران و ممالک قلمرو سلوکید به دستور بودائی از برای ستوران آرامگاه و مریضخانه بسازند ، همانطوری که ایرانیان پس از استیلای عرب خدمات شایان به دین اسلام نمودند و گروهی از دانشمندان علوم اسلامی ایرانی بودند چندین صد سال پیش از داخل شدن اسلام به ایران زمین ایرانیانی هم که در ممالک شرقی ایران به کیش بودا گرویده بودند خدمات برازنده به دین بودا نمودند و کتابهای بسیار گرانبها از خود بیادگار گذاشتند که تا اکنون هم بودائیان چین و ژاپون رهین منت دانشمندان ایرانی هستند پس از دخول دین بودا به چین در سال 97 م . گروهی از دانشمندان ایرانی و بودایی و بودائی کیش از برای تبلیغ به چین رفتند و کتب مقدس بودائی را به زبان چینی ترجمه نمودند بطور تحقیق معلوم نیست که چند نفرمبلغ از ایران به چین رفتند فقط اسم پنج نفر از آنان محفوظ مانده است از این قرار: ان شی کائو ، ان هوان . ت ان وُتی ، ان فاهین ، ان فاچین ، از اینکه این اسامی ایرانی نیست برای این است که مبلغین خارجه در چین اسامی خود را به چینی ترجمه مینمودند و از برای امتیاز اسامی ممالک و اوطان خود را در سر اسامی شخصی خود جای میدادند چنانکه ملاحظه میشود اسامی مبلغین ایرانی مذکور به استثنای سومی از آنان مصدر است به آن این کلمه دلیل است که مبلغین مذکور از اشکانیان بودند چه مملکت پارتها یا اشکانیان به زبان چینی ان سی و به زبان ژاپونی ان سوک نامیده میشود به ملاحظه اینکه در زبان چینی قدیم تلفظ ار نبوده کلمه ارشاک (اشک ) به آن تغییر یافت بنابسنت بودائیان چین و ژاپون ان شی کائو ولیعهد اشکانی بوده در شعب مختلف علم و صنعت مهارتی تام داشت و به آموختن کتب دینی ممالک خارجه همت گماشت پس از مرگ پدرش از بی حقیقتی دنیا اندوهگین و آزرده گشته چشم از سلطنت بپوشید تاج و تخت بعمّش برگذار نمود خود منزوی و تارک الدنیا شد. بمطالعه تعلیمات بودائی پرداخت غالباً ریاضت میکشید و به اوراد و اذکار مشغول میگشت .
پس از چندی از مملکت خویش خارج شده به سیر و سفر رفت تا اینکه در سال 148 م .به لوینگ پایتخت چین رسید و در زبان چینی زبردست و استاد شد تا سال 170 م . در کار ترجمه کتب مقدس بودائی به زبان چینی بود در فهرست چینی کتب مذهبی بودائی ترجمه چندین کتاب منسوب به اوست که هنوز هم برخی از آنها موجود است .
ان هوان نیز از شاهزادگان اشکانی بوده مردی نیک سرشت و خوش اخلاق بوده خاقان چین او را مفتخر ساخته سرهنگ اول سوارنظام خود گردانید در چین شاهزاده ان یاسرهنگ ان نامیده میشد بهمراهی دانشمند چینی ین فوتائو در لوینگ در سال 181 م . دو کتاب به زبان چینی ترجمه نمود ت ان وُتی در ژاپونی دُم موتای یک بودائی از مملکت پارتها بود در لوینگ در سال 254 م . چندین قطعات به زبان چینی ترجمه نمود ان فاهین یک رهبان بودائی از مملکت پارتها بوده تاریخ ورود او در چین معلوم نیست دو کتاب او پیش از سال 730 م . از دست رفته است . ان فاچین رهبانی از مملکت پارتها در لوینگ در حدود سال 281 و 306 م . چندین کتاب ترجمه نمود سه جلد از آنها پیش از سال 730 م . از دست رفته است امروزه دو جلد از کتب او موجود است . در پهلوی معبد معروف بودائی در بالای کوی کارلی (حالیه کارلا) در میان راه بمبئی و پونه منزلی که در بدنه کوه سنگی از برای اقامت رهبانان یا شمنها ساخته شده و نگارنده مکرراً به دیدن آن رفتم بانی آن یک ایرانی است که به کیش بودا گرویده بوده است گفتیم قبل از میلاد دین بودا به بلخ رسید در آن سرزمین زرتشتی معابد بودائی برپا بود از آنجمله است معبد نوبهار معروف که اسمش به گوش همه رسیده است نوبهار در بلخ که آل برمک تولیت آن را داشته اند محققاً آتشکده و منسوب به زرتشتیان نبوده چنانکه برخی از مورخین عرب و ایرانی پنداشته اند و دقیقی در شاهنامه راجع به آن گفته است :
چو گشتاسب را داد لهراسب تخت
فرود آمد از تخت و بربست رخت
ببلخ گزین شد بر آن نوبهار
که یزدان پرستان در آن روزگار
مر آن خانه پنداشتندی چنان
که مر مکه را تازیان این زمان
معبد نوبهار بواسطه شهرتی که داشت بعدها با سایر معبدهای زرتشتی مشتبه ، گردیده از اشعار فردوسی نیز در متمم داستان لشکرکشی ارجاسب بضد گشتاسب چنین برمی آید که لهراسب در آتشکده منزوی بوده بنا بسنت زرتشتیان حضرت زرتشت هم در همان روز هجوم تورانیان در آتشکده شهید گردید:
شهنشاه لهراسب در شهر بلخ
بکشتند و شد روز ما تار و تلخ
وز آنجا بنوش آذر اندرشدند
رد و هیربد را همه سر زدند
ز خونشان بمرد آتش زردهشت
ندانم چرا هیربد را بکشت
لابد در این جا از کلمه رد حضرت زرتشت مقصود است در این جا متذکر میشویم که خبر دقیقی در منزوی شدن لهراسب در معبد بکلی در تحت نفوذ بودائی است چه در تاریخ ایران در هیچ قرنی سراغ نداریم که پادشاهی در معبدی منزوی شده باشد گذشته از اینکه آئین مزدیسنا هم با انزوا و ریاضت سر و کاری ندارد. اسم نوبهار مناسبتی با بهار فارسی ندارد و ترجمه این اسم به ربیعالجدید چنانکه عمربن الازرق الکرمانی ترجمه کرده درست نیست بلکه نو و بهار که درسانسکریت بمعنی دیر نو میباشد اسم اصلی آن معبد بوده است از مندرجات برخی از مورخین هم بخوبی بر می آید که نوبهار معبد بودائی بوده از آن جمله است خبرالکرمانی مذکور که یاقوت حموی و ابن الفقیه ذکر کرده اند بنابراین برمکیها که تولیت نوبهار را داشتند و در اراضی وسیع و موقوفات دیر ریاست روحانی داشتند اصلاً بودائی بودند و بعدها در آخر قرن اول هجری به اسلام گرویدند و در دربار خلفاء بنی عباسی به وزارت رسیدند کلمه برمک را هم برخی از مستشرقین از لغت سانسکریت پرمک که بمعنی سرو بزرگ است مشتق دانسته اند گرچه از مندرجات مورخین و جغرافی نویسان راجع به آل برمک و نوبهار ذهن قهراً منتقل به کیش بودا و دیر بودائی میشود گذشته از این از اخبارات چینی ابداً شکی نمی ماند که بلخ در مشرق ایران یکی از مراکز مهم بودائی بوده و نوبهار متعلق به پیروان این دین بوده است زائرین چینی در اطراف و اکناف ممالک بودائی قدیم برای به دست آوردن کتب مقدس و آثار بودائی مسافرت نموده و سفرنامه ها از خود گذاشته اند یکی از این زائرین چینی موسوم بوده به هوان تسنگ که از سال 629 تا 645 م . در گردش بوده و در شهر بلخ که در آن عهد صد دیر بودائی و سه هزارشمن یا طلاب و زهاد و رهبان داشته در خود نوبهار که صد نفر شمن داشته در مدت یک ماه منزل کرده است در آنجا تشتی که بودا از برای غسل و تطهیر به کار میبرده محفوظ بوده است یک دندان بودا و جاروب بودا را هم زائر چینی مذکور در آنجا دیده است . در گوشه و کنار تاریخ ایران مکرراً به اسم بودا و آثار مقدس وی بر میخوریم شاید ذکر یک دو فقره آن خالی از فائده نباشد چنانکه معروف است پس از درگذشتن بودا استخوانها و دندانها و موها و ناخنها و آنچه متعلق به او بود از قبیل جاروب و ظروف و سایر لوازم زندگی وی در گنبد و برج مخصوصی که استوپا مینامند در ممالک مختلف بودائی حفظ شده که هنوز هم بنا بسنت بودائیان برخی از آنها موجود است هر یک از این بقایای بودا را مانند صلیبی که عیسی در بالای آن جان سپرده و چندی هم در خزینه ساسانیان محفوظ بود تاریخ و سرگذشتی است دو اثر بودائی در عهد سلطنت ساسانیان به ایران رسیده اولی از آنهایکی از دندانهای بودا بوده که در قدیم در پیشاور محفوظ بوده در حدود سال 520 م . در ناگره نزدیک جلال آبادبود. در قرن هفتم میلادی زائر چینی هوان تسنگ مذکور این دندان را در طی سیاحت خود در ناگره نیافت بنا به خبری که در یک سالنامه چینی مندرج است در سال 530 م . سفیری از دربار ایران به چین رسید و یک دندان بودا را به رسم هدیه با خود به دربار چین آورد لابد این دندان پیش از تاجگذاری خسرو انوشیروان در ایران بوده چه پادشاه مذکور در سال 531 م . به تخت نشست هنوز لشکرکشیهای او بطرف کابل و پنجاب روی نداده بود که دندان مذکور در جزو غنائم به دست ایرانیان آمده باشد. احتمال برده میشود که شمنهای کابل دره در آغاز قرن ششم از اثر تعاقبی فرار کرده آن دندان را با خود به ایران برده باشند دومی از آن آثار کشکول (پاتره ) بودا که بخصوصه اهمیت دارد و در آینده بنا بعقیده بودائیان به بوداهای بعد یعنی موعودهای بودائی خواهد رسیداین کشکول اصلاً در پاتلی پوتر که شهر حالیه پاتنه در کنار رود گنگ باشد، محفوظ بوده پس از آنکه جزیره سیلان به دین بودا گروید اسوکا پادشاه مذکور هند آن را برسم ارمغان برای پادشاه سیلان فرستاد در قبل ازمیلاد آن کشکول به غارت رفت پس از چندی دوباره به جزیره سیلان برگشت زائر چینی فاهین در قرن پنجم میلادی آن را در سیلان نیافت ولی در پیشاور به زیارت آن موفقشد و معجزاتی که از آن کشکول دیده ذکر میکند در دو قرن بعد آن کشکول در کابل دره نبوده هوان تسنک بنوبت خویش آن را در آنجا نیافته مینویسد: «حالیه در قصر پادشاه ایران موجود است و خسرو انوشیروان در فتح کابل به ایران برد» چنانکه در تاریخ مسطور است پادشاه آن نواحی پس از شکست یافتن از انوشیروان از جمله هدایائی که تقدیم کرد یکی کتاب بیدپای (کلیله و دمنه ) و دیگر ظرف گرانبهائی پر از مروارید بود این ظرف ظاهراً همان کشکول فقر بودا بود . بخصوصه دانستن مناسبات ایرانیان با بودائیان بسیار مفید است چه قسمتی از آئین مانی که در عهد دومین شاهنشاه ساسانی شاپور اول (240 - 271 م .) ظهور نموده از تعلیمات بوداست همانطوری که مانی پیغمبر خود را سوشیانت زرتشتی و بارقلیط عیسوی خوانده خود را موعود بودائی هم نامیده است از این چند فقره وقایع تاریخی که مجملاً بذکر آنها پرداختیم بخوبی برمی آید که ایرانیان زرتشتی از زمانی بسیار قدیم مناسباتی با بودائیان داشته اند و چندان هم جای تعصب نبوده اگر در کتب مقدس ایرانیان ذکری از بودا و آئینش شده باشد ولی بهیچ وجه در اوستا نه صراحةً و نه کنایةً اسمی از بودا ودینش نیست باید بنظر داشت که پیش از ظهور بودا ایرانیان با کیش برهمنی سر و کاری داشته اند از کلیه فرشتگان یا دیوها یعنی پروردگاران باطل که در اوستا از آنان ذکری شده باید از دین برهمنان و کتب ویدا نام ونشانی جست نه از کتب مقدس بودائیان . اگر اتفاقاً برخی از کلمات اوستا شباهتی با کلمات بودائی دارد برای این است که دین بودا در سرزمین هند بوجود آمده و موسس این دین خود برهمنی و آبشخور بسیاری از فلسفه و تعلیماتش همان ویدای برهمنان است بخصوص در فروردین یشت ممکن نیست که اسمی از بودا باشد چه این یشت بسیارقدیم تر از بوداست اما کلمه شمن که در این مقاله چندین بار تکرار گردید این لغت در ادبیات فارسی معروف است و از برای بت پرستان استعمال میشود چنانکه رودکی گفته است :
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم

(لغت اسدی ).

گاوه رود
مغرب همدان . رجوع به گاو رود و دیاله شود.
گاه گاهی
وقتی دون وقتی . زمانی دون زمانی . بندرت:
باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی .

حافظ (دیوان چ قزوینی ص 348).

گئوش
در اوستا چهارپایان را گویند.
  • (اِخ )نام فرشته پاسبان جانداران است . رجوع به فرهنگ ایران باستان تالیف پورداود ج 1 ص 245 و 274 و 323 شود.
  • گاوه شله
    دهی است از دهستان گل تپه فیض اللّه بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 14000گزی شمال خاور سقز و 7000گزی خاور شوسه سقز به میاندوآب ، کوهستانی ، سردسیر، دارای 70 تن سکنه . زبان آنها کردی است . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، لبنیات ، شغل اهالی آن زراعت ، گله داری . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
    گاه گدار
    گاه و گدار. ندرةً. به ندرت .
    گئوش اورون
    در اوستایی لفظاً بمعنی روان چهارپایان است و در پهلوی این نام تبدیل به گوشورون شده ، و آن فرشته ای است که پرستاری جانداران سودمند با اوست . (ایران باستان پورداود ج 1 ص 323) و رجوع به گوشورون شود.
    گاوهو کردن
    راندن و بانگ زدن بر گاو هنگام شیار:
    کشاورز و گاو آهن و گاو کو
    کجا در چنین ده کند گاو هو.

    نظامی (اقبال نامه چ وحید ص 197).

    گاه از گاه
    گاه و بیگاه . ندرةً. بعض اوقات: مردی که وی را حسن محدث گفتندی نزدیک امیرمسعود فرستاده بود. [منوچهربن قابوس ] تا هم خدمت محدثی کردی و هم گاه از گاه نامه و پیغام آوردی و میبردی . (تاریخ بیهقی ).
    گاه گداری
    گاه و گداری . گاهی . گاهگاهی . ندرةً.
    گاهین
    بیخ نیشکر. (آنندراج ).
    گئومات
    گوماتا. غاصب تاج و تخت هخامنشی که در زمان مسافرت کمبوجیه پسر کوروش بزرگ به مصر خود را بنام بردیا برادر پادشاه معرفی و سلطنت را غصب کرد. مرحوم پیرنیا در ایران باستان آرد: راجع به این واقعه یک سند رسمی که قسمتی از کتیبه بیستون داریوش اول میباشد در دست است و نیز نوشته های هردوت و کتزیاس که اولی شرح واقع را بتفصیل و دومی به اختصار بیان کرده ، چون کتیبه بیستون سند رسمی است و از شخصی معاصر، اول روایت هردوت را ذکر میکنیم ، تا از مقایسه این روایت با سند رسمی مزبور معلوم شود که در کدام قسمت مورخ مذکور اشتباه کرده یا مآخذ او صحیح نبوده .
    روایت هردوت
    این مورخ گوید (کتاب سوم بند 61 - 66): کبوجیه زمان حرکت خود از ایران مغی را «پاتی زی تس » نام نگهبان قصر سلطنتی کرد. این مغ برادری داشته که به سمردیس (بردیا) برادر کبوجیه ، خیلی شبیه و موسوم بهمان اسم بود مُغ از این شباهت و نیز از غیبت طولانی کبوجیه استفاده کرده برادر خود را بتخت سلطنت نشانید جارچی هائی بتمام ایالات و از جمله به مصر فرستاد تا مردم را به بیعت او خوانده بر کبوجیه بشورانند، زیرا که همه از دیوانگی های او خسته شده بودند. رسول پاتی زی تس به لشکر ایران در موقعی رسید که کبوجیه از مصر به طرف ایران حرکت کرده به محلی در شام موسوم به اگباتانا وارد شده بود. او ماموریت خود را انجام داد بدین معنی که در میان لشکر به صدای بلند عزل کبوجیه و جلوس شاه جدید را اعلام کرد. کبوجیه در ابتدا پنداشت ، که پرک ساس پس به او خیانت کرده وبردیا را نکشته . بنابراین چنین گفت : «حکم مرا چنین اجرا کردی ؟ » او در جواب گفت : «شاها این شایعه ای که سمردیس برادر تو قیام کرده دروغ است ، خودم امر تو را اجراء کردم و با دست خود او را به خاک سپردم اگر مرده ها از گور برمیخیزند، پس منتظر باش که آستیاگ، پادشاه ماد هم بر تو بشورد. از سمردیس مترس ، چه او مرده . بعقیده من باید شخصی را فرستاد برسول رسیده او را بیاورد، تا بدانیم ، کی او را فرستاده ، بما بگوید، که سمردیس را باید شاه بدانیم » کبوجیه رای پرک ساس پس راپسندید و کس فرستاد، جارچی را آوردند، پرک ساس پس گفت : «تو گوئی که از طرف سمردیس پسر کورش آمده ای ، آیا خودت او را دیده ای یا کسی از ملازمان او بتو این ماموریت را داده ؟ اگر راست بگوئی آزادی به هر جا که خواهی بروی » جارچی جواب داد: «من سمردیس را از زمانی که کبوجیه به مصر رفت ، ندیده ام ، این امر را کسی به من داد، که از طرف کبوجیه نگهبان قصر است و او به من گفت : که این امرسمردیس پسر کوروش است ، پس از آن کبوجیه به پرک ساس پس گفت «معلوم میشود، تو امر مرا اجرا کرده ای و تقصیر نداری ، ولی ندانم از پارسیها کی آن یاغی است ، که خود را سمردیس مینامد؟ » پرک ساس پس جواب داد: شاها، بنظرم پاتی زی تس ، که تو قصرت را به او سپرده ای با برادرش سمردیس نام بر تو یاغی شده » همین که کبوجیه اسم سمردیس را شنید، دانست که حدس پرک ساس پس صحیح است و خوابی که دیده بود، بخاطرش آمده دریافت ، که معنی خواب همین واقعه بود. پس از آن از کشتن برادرش پشیمان شد، بر او گریست و پس از گریه زیاد فوراً بر اسب نشسته برای جنگ با مُغ یاغی عازم شوش گردید، ولی وقتی که سوار میشد، ته غلاف شمشیرش افتاد و از نوک شمشیرش در همان موضعی که کبوجیه به آپیس زخم زده بود، زخمی برداشت . چون این زخم بنظر او مهلک آمد، پرسید که اسم این محل چیست . به او گفتند که اسم آن اگباتان است چون اسم این شهر را شنید گفت : «اینجا است ، که کبوجیه پسر کوروش محکوم بمرگ شده ». توضیح آنکه غیب گوئی از شهربوت سابقاً به او گفته بود، که در شهر آگباتان خواهد مرد و کبوجیه تا این زمان تصور میکرد، که مقصود غیب گو آگباتان ، پایتخت قدیم ماد (یعنی همدان ) است ولی حالا فهمید، که مقصود او آگباتان سوریه بود. پس از آن سکوت اختیار کرد و بعد از بیست روز بزرگان پارسی را که با او بودند خواسته چنین گفت : «مجبورم رازی که تا حال با کوشش بسیار پنهان میداشتم افشاء کنم . زمانی که در مصر بودم در خواب دیدم ، خدایا دیگر چنین خوابی نبینم ! رسولی نزد من آمد و اعلام کرد که سمردیس بر تخت نشسته و سرش به آسمان می ساید. از ترس اینکه برادرم مرا از سلطنت محروم کند بی درنگ پرک ساس پس را بشوش فرستادم با این امر که او را بکشد، پس از این جنایت من راحت بودم چه همواره می پنداشتم که کسی بر من قیام نخواهد کرد حالا میبینم که از اشتباه برادر را کشته و هم تخت را از دست داده ام سمردیس خواب من سمردیس مُغ بوده ، امری واقع شده و گذشته ولی بدانید که سمردیس پسر کوروش زنده نیست شخصی که میخواهد بر شما حکومت کند مغی است که نگهبان قصر من بود و دیگر برادر او که سمردیس نام دارد. شخصی که بیش از همه محق بود این توهین و افتضاح یعنی یاغی گری مغها را جبران کند به دست نزدیک ترین اقربای خود کشته شده و وجود ندارد بنابراین چیزی که می ماند اراده قبل از مرگ است و اجرای آن را بشما محول میکنم بنام خدای شاهان از شما و بخصوص از هخامنشی هائی که در اینجا حاضرند میخواهم که مگذارید حکومت به مادیها برگردد، اگر آنها با تزویر این حکومت را از شما گرفته اند با تزویر ستانید و اگر با قوه انتزاع کرده اندبا قوه برگردانید، هرگاه چنین کنید زمین حاصل های خوب بشما دهد، زنان شما سعادتمند، حشم شما بارآور باشند و خودتان مردمی آزاد، اگر جز آن کنید که گفتم نفرین من بر شما باد و هر کدام از شما مانند من بدبخت باشد» در این موقع کبوجیه بگریست و ندبه کرد، پارسیها چون سخنان او را شنیدند لباسهای خود را از بالا به پائین چاک زده سخت بگریستند، بعد در استخوان کبوجیه شقاقلوس پیدا شد و بر اثر آن درگذشت ، ولی پارسیها ظنین شدند، چه باور نکردند، که مُغها بر کبوجیه قیام کرده باشند و پنداشتند، که سخنان قبل از مرگ کبوجیه از راه عداوت با برادرش بوده و میخواسته دل پارسیها را از او برگرداند. بنابراین پارسیها گمان کردند که بر تخت شاهی سمردیس پسر کورش نشسته ، بخصوص که پرک ساس پس قضیه قتل سمردیس را به دست خود انکار می کرد، چه پس از فوت کبوجیه برای او خطرناک بود این قضیه را تصدیق کند. این است مضمون نوشته های هرودوت و روایت مورخ مذکور میرساند: که کبوجیه بردیا را در زمان بودن خود در مصر به دست ماموری کشته ، ولی داریوش در کتیبه بیستون میگوید، کبوجیه قبل از عزیمت به مصر او را نابود کرد و دیگر از حکایت مذکور چنین مستفاد میشود که هنگام سوار شدن بغتةً زخمی به کبوجیه وارد آمده و از آن درگذشته ولی داریوش در کتیبه مذکور میگوید: که کبوجیه به دست خود کشته شد (همانجا، بند 11). روایت کتزیاس را راجع به این قضیه بالاتر ذکر کرده ایم (صص 481 - 483). فوت کبوجیه در 522 ق. م . روی داد بنابراین ، او سه سال در مصر بود.
    حکومت گئومات و کشته شدن
    قبلاً لازم است روایت هردوت را دنبال کنیم . مورخ مذکور گوید (کتاب سوم ، بند 67 - 79): سمردیس مغ از جهت اینکه با سمردیس پسر کوروش هم اسم بود، هفت ماه با آرامش سلطنت کرد و در این مدت نیکی های زیاد به تبعه خودنمود، چنانکه پس از فوت او تمام مردمان آسیا، به استثنای پارسیها، از این قضیه متاسف بودند، توضیح آنکه در بدو جلوس به تخت تمام ملل را در مدت سه سال از دادن مالیات و سپاهی معاف داشت فقط در ماه هشتم مردم دانستند که او پسر کوروش نیست و شرح واقعه این است :چون مُغ مزبور هیچگاه از قصر شوش بیرون نمیرفت و هیچکدام از بزرگان پارس را بخود راه نمی داد، یکی از آنها اُتانِس نام پسر فَرْنَس پِس از او ظنین شد، درصدد برآمد تحقیقاتی کند بسهولت وسیله آن را یافت . یکی از دختران او رِدیمه نام زن کبوجیه بود که پس از فوت او با زنان دیگر شاه متوفی در حرم مغ داخل شد. اُتاِنس توسط ثالثی از او پرسید که آیا واقعاً شوهرش پسر کورش است ؟ دختر جواب داد که چون شوهر خود را قبل از فوت کبوجیه ندیده ، نمی تواند چیزی بگوید. اُتانس مجدداً به او پیغام فرستاد که این مطلب را از آتس سا دختر کوروش ، که نیز در اندرون است تحقیق کن چه او البته برادر خود را میشناسددختر اتانس جواب داد از وقتی که این شخص بر تخت نشسته زنان حرم را از یکدیگر جدا کرده و کسی نمیتواند با دیگری صحبت کند یا مراوده داشته باشد از شنیدن این وضع اندرون سوظن اُتانس شدت یافت و به دختر خود گفت ، تو از خانواده نجیبی و اگر موقع اقتضا کند باید حیات خود را بخطر اندازی . سعی کن در اول دفعه ای که شاه به اطاق تو می آید بفهمی گوشهای او را بریده اند یاسالم است اگر گوشهای او را بریده اند پس پسر کوروش نیست و در این صورت نه شایان سلطنت است ، نه لایق آن که تو در رختخواب او بخوابی و بعلاوه باید در ازای چنین جسارتی مجازات شود. اُتانس میدانست که گوشهای برادرپاتی زی ِتس را وقتی به امر کوروش پسر کبوجیه (یعنی کوروش بزرگ) بریده اند. ردیمه امر پدر را بجا آورده دانست ، که گوشهای شاه را بریده اند. این خبر را در طلیعه صبح به پدر خود رسانید و اُتانس آن را بچند نفر دیگر از روساء مانند آسپاتی نس گبریان ، اینتافرن ، مِگابیز، هیدارن و بالاخره به داریوش پسر ویشتاسپ والی پارس که تازه از پارس به شوش آمده بود گفت و این هفت نفر در جائی جمع شده با هم عهد و پیمان کردند و بعد به شور پرداختند وقتی که نوبت تکلم به داریوش رسید او گفت : «من تصور میکردم که فقط من میدانم ، که بر ما مُغی حکومت میکند نه سمردیس پسر کورش و بدینجا با این مقصود آمده بودم که او را بکشم حالا که معلوم شد شما هم از قضیه آگاهید باید در حال اقدام کرد و تاخیر را جایز ندانست چه از تاخیر فایده ای نیست . اُتانس جواب داد: «تو پسر هیستاسپی ، یعنی پسر آن پدر نامی و در رشادت از او عقب نمی مانی ، اما در اینکار اینقدر شتاب مکن و بی مطالعه اطراف کار اقدام را جایز مدان . برای اجرای نقشه عده بیشتر از مردان لازم است ». داریوش در جواب او روی به حضار کرده گفت : بدانید که اگر عقیده اتانس را پیروی کنید همه کشته خواهید شد چه اشخاصی پیدا شوند که از راه طمع این سرّ را به مغ برسانند، از هر شقی بهتر این بود که شما به تنهائی اجرای این امر را بعهده گرفته باشید ولی حالا که اشخاصی را داخل کرده و سرّ خود رابه من هم گفته اید بدانید که ما باید همین امروز اقدام کنیم و اگر امروز بگذرد من اول کسی خواهم بود که مغ را از قضیه آگاه و شما را مقصر خواهم کرد». چون اُتانس چنان شتابندگی از طرف داریوش دید گفت : «حالا که تو تاخیر را جایز نمیدانی و میخواهی که ما بی درنگ اقدام کنیم ، بما بگو که چگونه ما به قصر مغ داخل شده چطور به او حمله کنیم همه جا مستحفظ است ، خودت این نکته را میدانی و اگر نمیدانی بدان و بگو، به چه نحوما از مستحفظین بگذریم ؟ ». داریوش در جواب گفت : چه بسا چیزهائی که نمیتوان گفت و باید با کردار نشان دادچیزهائی هم هست ، که در حین بیان روشن است ولی از آن نتیجه ای به دست نمی آید. بدانید که گذشتن از قراولان مشکل نیست اولاً از جهت مقام و رتبه ها ما هیچیک از قراولان جرئت نخواهد کرد مانع از دخول ما گردد، ثانیاً من بهانه بسیار مساعدی برای دخول دارم . من خواهم گفت که تازه از پارس آمده ام و میخواهم خبری را از پدرم بشاه برسانم ، آن جائی که دروغ لازم است ، باید دروغ گفت چه مقصود از دروغ و راست یکی است : بعضی دروغ گویند، تا با دروغ مطمئن کنند یا جلب اعتماد کرده نفعی ببرند. برخی راست گویند و مقصودشان باز این است ، که نفعی ببرند، بنابراین در هر دو مورد مقصود یکی است و حال آنکه وسایل مختلف میباشد، اگر جلب منافعی در کارنبود، راست گو به آسانی دروغگو و دروغگو راست گو می شد». پس از آن گبریاس گفت : «دوستان من چه موقعی دیگری مناسبتر از موقع حاضر به دست ما خواهد آمد برای اینکه حکومت را از مغ گوش بریده ای انتزاع کنیم یا در صورت عدم بهره مندی کشته شویم هرکدام از شما که در موقع آخرین ساعات زندگانی کبوجیه حاضر بودید البته بخوبی در خاطر دارید که چه نفرین هائی کرد درباره پارسیانی که حکومت را از نو بدست نیاورند. آن زمان ما حرفهای او را باور نکردیم ، چه پنداشتیم که این حرفهای او از راه بدخواهی است ولی حالا که از حقیقت قضیه آگاهیم من پیشنهاد میکنم رای داریوش را پیروی کرده از این جا بقصد مغ روانه شویم ». حضار همگی رای گبریاس را پسندیدند، مقارن این احوال مغ و برادرش مشورت کرده مصمم شدند بر اینکه پرک ساس پس را به طرف خود جلب کند، چه پسر او را کبوجیه چنانکه بالا ذکر شد کشته بود و دیگر چون خود او مامور کشتن سمردیس پسر کوروش بود و دیگر میدانست که سمردیس مزبور زنده نیست و بالاخره پرک ساس پس در میان پارسیها مقام محترمی داشت و مغها میخواستند او را در دست داشته باشند در نتیجه این تصمیم پر»ساس پس را دعوت کرده و حقیقت قضیه را به او گفته به قید قسم از او قول گرفتند این راز را به روز ندهد که مردم فریب خورده اند و این شخص که بر تخت نشسته سمردیس مغ است نه پسر کوروش . در ازای نگاه داشتن سرّ وعده های زیاد دادند و بعد از اینکه پرک ساس پس تکلیف آنها را قبول کرد گفتند حالا یک کار دیگر هم باید بکنی ما پارسیها را به قصر دعوت میکنیم و تو باید بالای برج رفته به مردم بگوئی ، کسی که بر ما حکومت میکند سمردیس پسر کوروش است و لاغیر. این تکلف را از آن جهت کردند که پرک ساس پس مورد اعتماد پارسیها بود و مکرر از او شنیده بودند که سمردیس پسر کوروش زنده است . پرک ساس پس به این تکلف هم راضی شد، پس از آن مغها را به قصر دعوت کردند و پرک ساس پس بالای برج رفته در حال عوض شد، گوئی که وعده خود را فراموش کرد چه شروع کرد از ذکر نسب کوروش و کارهای خوبی را که کوروش برای مردم کرده بود بخاطرها آورد گفت : «من سابقاً این راز را پنهان میداشتم چه در مخاطره بودم ولی حالا مجبورم که حقیقت را بگویم » بعد قضیه کشته شدن سمردیس پسر کوروش را به دست خود و بحکم کبوجیه بیان کرده گفت : «سمردیس پسر کوروش زنده نیست ، کسانی ، که بر شما حکومت میکنند مغانند، شما را فریب داده اند و بر شماست که حکومت را از آنها بازستانید و الا باید منتظر بلیاتی بزرگ باشید». این بگفت و خود را از بالای برج بزیر انداخت و با سر بزمین آمد. در این جا هردوت گوید: «چنین مردپرک ساس پس که در تمام مدت عمر خود با نام بلند بزیست ».
    در این حال هفت نفر هم قسم مذکور پس از دعاخوانی بقصد داخل شدن به قصر سلطنتی بیرون رفتند بی اینکه از قضیه پرک ساس پس آگاه باشند. بعد چون در راه این قضیه را شنیدند لازم دانستند از نو مشورت کنند اُتانس و رفقای او عقیده داشتند که با اوضاع جدید و هیجان مردم حمله به قصر را باید بتاخیر انداخت ، داریوش و رفقای اوبه این عقیده بودند که باید فوراً رفت و نقشه را اجرا کرد، بر اثر اختلاف مشاجره ای تولید شد. در این حال هم قسم ها دیدند که هفت جفت قوش در آسمان دو جفت کرکس را دنبال کرده پرهای آنها را می کنند پس از این منظره هر هفت نفر متحد شده بطرف قصر روانه شدند. دم درب بزرگ چنانکه داریوش پیش بینی کرده بود قراولان نظر به این که هر هفت نفر از خانواده های درجه اول بودند با احترام آنها را پذیرفته مانع از عبورشان نشدند وقتی که پارسی ها داخل قصر شدند به خواجه سرایانی برخوردندکه میرفتند اخبار شهر را بشاه برسانند اینها از هفت نفر مزبور پرسیدند برای چه داخل قصر شده اند و گفتندکه دربانها از جهت چنین غفلت سخت مجازات خواهند شد.هم قسم ها اعتنائی نکرده خواستند رد شوند ولی خواجه سرایان مانع شدند در این حال آنها شمشیرهای خود را برهنه کرده خواجه ها را کشتند و بعد دوان داخل اطاقهای بیرونی قصر شدند در این وقت هر دو مغ در اطاقی نشسته از عاقبت قضیه پرک ساس پس صحبت می کردند و چون صدای قال و مقال خواجه سرایان را شنیدند سرهایشان را از اطاقبیرون آورده دریافتند که قضیه از چه قرار است و فوراً به طرف اسلحه شتافتند. یکی کمانی به دست گرفت و دیگری نیزه ای . بعد جنگ شروع شد و کمان به کار نیامد، چه دشمنان خیلی نزدیک بودند. مغ دیگر با نیزه دفاع کرده زخمی به ران آسپاتی نس و چشم اینتافرن زد. اینتافرن کور شد ولی نمرد مغ دیگر که کمان در دست داشت ، چون دید کاری از آن ساخته نیست به خوابگاهی که مجاور بیرونی بود دوید و خواست در را ببندد ولی از عقب او داریوش و گبریاس داخل شدند، گبریاس به مغ چسبید و داریوش در تردید افتاد که چه کند، زیرا میترسید که اگر ضربتی وارد آرد، به گبریاس تصادف کند بالاخره گبریاس پرسید چرا بیکار ایستاده ای ؟ داریوش جواب داد: «میترسم ضربتی بتو زنم » گبریاس گفت بزن ولو اینکه هر دو بیفتیم داریوش زد و مغ افتاد. بعد سر هر دو مغ را بریدند و دو نفر از هم قسم ها از جهت ضعفی که بر آنها مستولی شده بود در قصر ماندند، پنج نفر دیگر سرهای بریده را بدست گرفته بیرون دویدند و مردم را جمع کرده از قضیه آگاه داشتند. بعد هر مغی را که در سر راه خود میدیدند میکشتند وقتی که پارسیها از کار هفت نفر مذکور آگاه شده دانستند که مغها آنها را فریب داده بودند، شمشیرهای خود را برهنه کرده هر مغی را که می یافتندمیکشتند. اگر شب درنرسیده بود پارسیها تمام مغها راکشته بودند این روز بزرگترین عید دولتی پارسیها است چه گویند در آن روز دولت آنها از دست مغها نجات یافت . (هردوت این روز را ماگوفونی نامیده که بمعنی مغکشی است و گوید: در این روزمغها از منازل خودشان بیرون نمی آیند). بعد او گوید (کتاب سوم ، بند 80 - 88): «پنج روز بعد هم قسم ها جمعشده در باب اوضاع آتیه دولت مذاکره کردند. در این موقع نطقهائی شد که برای یونانیها مورد تردید است ولی فی الواقع این نطقها شده «اتانس گفت : «بنظر من کسی از ماها نباید بتنهائی حکمران بشود، این کار کاری است بد و هم مشکل ، شما دیدید که خودسری کبوجیه کار را بکجا کشانید و از خودسری مغ هم خودتان در عذاب بودید.کلیةً دولت چگونه میتواند با حکومت یک نفر منظم باشد؟ چون یک نفر میتواند هر چه خواهد بکند، اگر آدمی لایق هم باشد بالاخره خودسر میشود. نعمت هائی که او را احاطه دارد، وی را به خودسری میدارد و چون حسد از صفات جبلی انسان است با این دو عیب او هم فاسد میشود یعنی این شخص از نعم سیر و مرتکب بی اعتدالیهائی میگردد که بعضی از خودسری ناشی است و برخی از حسد. هر چند که چنین حکمرانی باید مصون از حسد باشد چه تمام فیوض و نعمتها را داراست ولی طرز رفتار او با مردم برخلاف این قاعده است . این نوع حکمران بزندگانی و سلامتی مردمان صالح حسد برده مردم فاسد را حمایت میکند و افتراء و تهمت را پیش از هر کس باور دارد. رضای خاطر او را بجای آوردن مشکلتر از استرضای خاطر هر کس است ، چه اگر در تمجید و ستایش او میانه روی کنند ناراضی است وگوید: که چرا ستایش او فوقالعاده نیست و اگر ستایش فوقالعاده باشد باز ناراضی است ، چه گوینده را متملق میداند. مهمتر از همه این نکات آنکه ، او بر ضد عاداتی است که از دیرگاه پاینده است ، به ناموس زنان تعدی میکند و بی محاکمه مردم را میکشد اما حکومت مردم ، اولاً این حکومت اسم خوبی دارد که تساوی حقوق است (ایزُنُمی چنانکه هردوت نوشته ) و دیگر اینکه مردم کارهائی را که مالک الرقاب میکند مرتکب نمیشوند، انتخاب مستخدمین دولت بقرعه است ، هر شغل مسولیتی دارد و هر تصمیم را به مجلس رجوع میکنند. بنابراین پیشنهاد میکنم که حکمرانی یک نفر را ملغی کرده اداره امور را بمردم واگذاریم . اهمیت در کمیت است . چنین بود عقیده اتانس . مگابیز عقیده به اُلیگارشی داشت (یعنی به حکومت عده کمی ) و چنین گفت : «با آن چه اُتانس در باب حکومت یک نفر گفت موافقم ولی او در اشتباه است از این حیث که پیش نهاد میکند حکومت را بدست مردم بدهیم و حال آنکه چیزی خودسرتر و پوچ تر از رجاله نیست . محال است ، که مردم خود را از خودسری حکمرانی نجات دهند، برای اینکه اسیر خودسری رجاله گردند، چه اگر جبار کاری بکند باز معنائی دارد ولی کار مردم پوچ است . بالاخره چه توقعی میتوان از کسی داشت که چیزی یاد نگرفته خودش هم چیزی نمیداند و مانندسیلی بی فهم و شعور خود را به این کار و آن کار میزند؟ حکومت مردم را باید اشخاصی پیشنهاد کنند که دشمن پارسیها هستند ولی ما عده ای را انتخاب میکنیم که لایق باشند و حکومت را به آنان میسپاریم . در این عده خود ماهم داخل خواهیم بود. تصمیم بهترین اشخاص البته بهترین تصمیم است ». چنین بود رای مگابیز، سومین کسی که حرف زد، داریوش بود و چنین گفت : «من گمان میکنم که عقیده مگابیز راجع به حکومت مردم صحیح است ولی در باب حکومت عده قلیل ناصحیح ، از سه طرز حکومتی که ما پیشنهاد میکنیم ، در صورتی که هریک را به بهترین وجهی تصور کنیم ، یعنی از بهترین حکومت مردم بهترین حکومت عده قلیل و بهترین حکومت سلطنتی ، من آخری را ترجیح میدهم . چیزی بهتر از حکومت بهترین شخص نیست چون این شخص دارای بهترین نیات است ، به بهترین وجه امور مردم را اداره خواهد کرد و در این صورت کارهائی که مربوطبه دشمن خارجی است بهتر مخفی خواهد ماند. برعکس در عده حکومت قلیل چون اداره امور در دست چند نفر آدم نالایق است ، بین آنها اختلافات شدید روی میدهد و چون هریک از آنها میخواهند نفوذ یافته ریاست نمایند، منازعه بین آنها حتمی است . از اینجا هیجان داخلی روی میدهد و از هیجانهای داخلی خونریزی . خونریزی بالاخره منجر به حکومت یک نفر می گردد پس حکومت یک نفر بهترین طرز حکومت است . ثانیاً در حکومت مردم از وجود مردم فاسد نمیتوان احتراز کرد و هرگز مردم فاسد برای منافع دولت با هم در جنگ نشوند بلکه با هم بسازند زیرا عادتاً اشخاصی که برای دولت مضرند همه با هم بر ضد دولت دست بهم میدهند. این اوضاع دوام می یابد تا یکی از آنها در راس مردم قرار گرفته به این احوال خاتمه دهد. چنین شخصی باعث حیرت مردم گشته بزودی مالک الرقاب میشود. پس باز ثابت شد که حکومت یک نفر بهترین طرز حکومتها است . چون آنچه گفته شد جمع و خلاصه کنیم این سوال پیش می آید که آزادی ما از کجا است و کی آن را بما داده از مردم بما رسیده یا از حکومت عده قلیل و یا از حکومت یک نفر، من تصور میکنم که یک نفر ما را آزاد کرده . از این نظر و نیز از نظر اینکه تغییر ترتیباتی ، که ریشه دوانیده ، ثمری برای ما نخواهد داشت ، ما باید حکومت مطلقه را حفظ کنیم ». چنین بود سه عقیده ای که اظهار شد. چهار نفر دیگر از هفت با عقیده داریوش موافق شدند و چون اتانس دید مغلوب شده رو برفقاکرده چنین گفت : «رفقا روشن است ، که یکی از ماها برحسب قرعه یا به میل مردم شاه پارس خواهد شد. چه این یک نفر را خود مردم انتخاب کنند چه او بوسیله دیگر متوسل شود من با شما رقابت نخواهم کرد زیرا من نه بسلطنت مایلم و نه به تابعیت . من از حکومت کنار میروم که خود و اولادم تابع هیچیک از شما نشویم » هر شش نفر این شرط اتانس را پذیرفتند و او از رفقایش جدا شده بیرون رفت ، حالا این یگانه خانواده آزادی است که در پارس وجود دارد. این خانواده اطاعت میکند، بقدری که مایل است بی اینکه قوانین پارس را نقض کند شش نفر دیگر در شور شدند که به چه ترتیب شاه را معین کنند و چنین قرار دادند که هرکس از آنها شاه شود باید به اتانس و اعقابش هدایائی که باعث افتخار است بدهد. هدایای مزبور عبارت است : از لباس مادی و سایر چیزها که در نزد پارسیها گرانبها است . پس از آن گفتند، که اتانس اول کسی بود که باعث تغییر سلطنت شده اتحادی بوجود آورد. بنابراین برای اتانس و رفقای دیگر او که شاه نشوند، چنین مقرر کردند: هر کدام از این شش نفر هر زمان که بخواهند میتوانند، بی تحصیل اجازه داخل سرای شاه گردند مگر وقتی که شاه با حرم خودش است . ثانیاً شاه زن خود را باید از خانواده یکی از شش نفر مزبور انتخاب کند. راجع به انتخاب شاه چنین قرار دادند که در طلیعه آفتاب هر یک در حومه شهر سوار اسب خواهد شد واسب هریک شیهه کرد صاحب آن را باید بشاهی بشناسند داریوش مهتری داشت ای بارس نام که زرنگ و تردست بود. وقتی که داریوش به خانه برگشت به او چنین گفت : «قرار شده که ما قبل از طلوع آفتاب سوار شویم و اسب هر کدام از ما شیهه کرد صاحب آن شاه شود، حالا فکر کن و ببین آیا وسیله ای داری که ما شاه شویم ». ای بارس جواب داد آقا اگر شاه شدن بسته بدین وسیله است خاطرت راحت باشد که کسی غیر از تو شاه نخواهد شد. من وسیله مطمئنی دارم . داریوش گفت اگر از چنین وسیله آگاهی ، وقت است که در حال به کار بری چه مسابقه در طلیعه صبح است . پس از آن ای بارس چنین کرد همین که شب دررسید، مادیانی را که اسب داریوش دوست میداشت از طویله بیرون آورده به حومه برد و در آنجا بست بعد اسب داریوش را نزدیک مادیان برد و چند دفعه بدور او گردانید... روز دیگر در طلیعه صبح شش نفر پارسی مذکور موافق قراری که داده بودند سواره آمده از حومه عبور کردند و همین که به محلی رسیدند که شب قبل مادیانی در آنجا بسته بودند اسب داریوش پیش رفت و شیهه کشید، در همین وقت برقی زد و آسمان غرید. پس از آن پارسیهای دیگر پیاده شده و در پیش او زانو به زمین زدند. روایتی که در باب ای بارس ذکر شده موافق گفته بعضی است زیرا راجع به این قضیه در نزد پارسی ها دو روایت است . برخی گویندکه : ای بارس وسیله دیگری به کار برد... بدین نحو داریوش پسر هیستاسپ شاه شدو در آسیا تمام ملل مطیع او گشتند. بعضی ملل مزبوره را کورش مطیع کرد و برخی را کبوجیه . اعراب هیچگاه برده وار مطیع پارسیها نبودند ولی از زمانی که کبوجیه را به مصر راه دادند متحدین پارسی ها گشتند. واقعاً بی رضایت اعراب پارسیها نمیتوانستند به مصر بروند. داریوش زنهای خود را از میان خانواده های نجیب و معروف پارس انتخاب کرد و زنان او از اینقرار بودند: دو دخترکورش ، یکی آتس سا و دیگری آرتیستون از این دو نفر آتس سا قبلاً زن کبوجیه برادر خود بود. بعد داریوش پارمیس دختر سمردیس و نوه کوروش را ازدواج کرد و نیز دختر اتانس را که در اندرون مغ بود و کشف کرد که گوشهای او را بریده اند. اول کاری که داریوش کرد این بود: فرمود از سنگ مجسمه سواری را ساختند و این کتیبه را بر آن نویساند. «داریوش پسر هیستاسپ بوسیله بهترین اسب که فلان اسم را داشت و لایقترین مهتر خود (ای بارس ) بشاهی رسید». این است آنچه هردوت راجع به کشته شدن بردیای دروغی و شاه شدن داریوش نوشته دو جای این نوشته ها مخصوصاً جلب توجه میکند: یکی مذاکرات هم قسم ها راجع بطرز حکومت پارس ، یعنی حکومت ملی یا حکومت عده قلیل و دیگری انتخاب شاه به شیهه اسب ، راجع به اولی باید گفت که بعض محققین این گفته هردوت را با تردید تلقی کرده حدس میزنند که مورخ مزبور این حکایت را از قول زوپیر نبیره میگابیز، که مهاجرت کرده به یونان رفته بود، نوشته و او خواسته در نزد یونانیهاخود و پارسیها را متنور جلوه دهد، ولی هردوت اصرار دارد که این مذاکرات شده و چنانکه پائین تر بیاید، چون مورخ مذکور میرسد بذکر اینکه چگونه داریوش حکومت ملی به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر داد، گوید، «این دلیل است برای یونانی هائی که باور ندارند مذاکراتی بین هم قسم ها راجع بطرز حکومت پارس شده باشد». اما در باب انتخاب شاه به شیهه اسب باید گفت که این روایت هردوت افسانه است زیرا موافق شجره نسب خشیارشا که خود هردوت ذکر کرده و پائین تر بیاید، داریوش پس از پدرش ویشتاسب نزدیکترین شخص به تخت سلطنت بود و چون پارسیهای قدیم خیلی اشرافی بودند، و عقیده راسخ داشتند که بر تخت باید شخصی از خانواده سلطنت بنشیند خیلی مستبعد است که در باب تقدم ویشتاسب یا داریوش اختلاف نظری پیش آمده باشد تا اینکه به شیهه اسبی متوسل شده باشند. کناره گرفتن اتانس بهمین جهت بوده ، چه او میدانسته که شخصی دیگر نمیتواند سلطنت کند. ساختن مجسمه ای برای اسب و گفته های دیگر نیز معلوم است که اختراع شده زیرا بر فرض صحت انتخاب داریوش بشیهه اسبی آیا صلاح داریوش بود که آن را علی روس الاشهاد بنمایاند یا خاطره آن را پاینده بدارد. جواب معلوم است .
    نوشته های کتزیاس
    این مورخ واقعه بردیای دروغی و رسیدن داریوش را به سلطنت مختصر و ساده نوشته ، او چنین گوید: در غیاب کبوجیه بغپت و آرتاسیراس پارتی مصمم شدند سپنت دات مغ را از جهت شباهتی که به شاهزاده مقتول داشت ، به تخت سلطنت بنشانند. اینها به اجرای نقشه خود موفق شدند ولی وقتی که ایکسابات از بابل با نعش کبوجیه آمد و دید در راس مملکت شخصی ماجراجو مانند مغ مزبور قرار گرفته ، چون از اسرار مطلع بود، مطلب را در پیش لشکریان فاش کرده در معبدی پناهنده گردید. طرفداران مغی که به تخت نشسته بود او را گرفته سرش را بریدند ولی مرگ این شخص نتیجه ای برای مغ نداد چه هفت نفر هم قسم شدند که او را دفع کنند. اسامی هفت نفر را کتزیاس چنین نوشته : انوفاس ، ای درنس ، نورون دابات ، ماردو نیوس ، باریس سس ، آرتافرن ، داریوش (پائین تر خواهیم دید که اسامی مذکوره هردوت صحیح تر است ). اینها بغپت و آرتاسیراس را با خود همدست کردند،چه ایندو نفر اگر چه حالا مقامی بلند داشتند ولی چون خشم مردم را میدیدند جرئت نمی کردند از کسی که خودشان آن را به تخت نشانیده اند حمایت کنند. بغپت که کلیددار قصر سلطنتی بود در را برای هفت نفر مذکور باز کرد وقتی که آنها داخل شدند سپنت ُدات با فاحشه بابلی در اطاقی بود و چون اسلحه ای نداشت برای دفاع به یک کرسی زرین متوسل شد ولی از هر طرف او را احاطه کردند و مقاومتش طولی نکشید، زیرا چندین زخم برداشت و بمرد. مدت سلطنت او هفت ماه بود. عید ماگوفونی عید روزی است که این مغ کشته شد، پس از آن داریوش به سلطنت رسید چه اسب او در موقع طلوع آفتاب از جهت وسیله ای که به کار برده بود اول شیهه کشید.
    نوشته های ژوستن
    نوشته های این نویسنده در زمینه روایت هردوت است ولی تفاوتهائی هم باآن دارد. او گوید (کتاب 1، بند 10): چون کبوجیه خواست به مصر برود، مغی را پرک ساس پس نام نگهبان قصر خود کرد (نلدکه گوید: که ژوستن اسم او را گومتس نوشته ولی از ترجمه کتاب او چنین اسمی دیده نمیشود، شاید در نسخه دیگر چنین نوشته شده باشد). این مغ وقتی که شنید کبوجیه درگذشته ، سمردیس پسر کوروش را کشت و برادرش را، که اُرُپاست نام داشت و به سمردیس شبیه بود، به تخت نشاند. باقی حکایت چنان است : که هردوت ذکر کرده ، الا اینکه ، چون هفت نفر هم قسم داخل قصر میشوند و جدال درمیگیرد، مغ دو نفر از آنها را میکشد و بعد کشته میشود. باقی حکایت و انتخاب داریوش به سلطنت موافق نوشته های هردوت است . نلدکه عقیده داشت که حکایت ژوستن روایتی است قدیم از منبع شرقی صحیح اتخاذ شده و اینکه ژوستن برادر مغ را گومتس نامیده از راه اشتباه است . این اسم را خود مغ داشته و بنابراین با اسمی که داریوش ذکر کرده و پائین تر بیاید موافقت دارد.
    نوشته های داریوش اول
    مضامین نوشته های مورخین یونانی راجع به بردیای دروغی چنان است ، که ذکر شد. اکنون باید دید که سند رسمی یعنی کتیبه بیستون چه میگوید. قبل از شروع به ذکر آن جای کتیبه که راجع به بردیای دروغی است ، لازم است تذکر دهیم که کتبیه بیستون فقط راجع به این واقعه نیست زیرا چنانکه بیاید داریوش کلیه کارهائی را که در بدو سلطنت خود کرده در آن کتیبه شرح میدهد، این مفصلترین کتیبه ای است که از شاهان هخامنشی به دست آمده و در سه زبان نوشته شده : بپارسی قدیم ، به عیلامی و آسوری (یا بابلی ). ترجمه قسمتی از آن یعنی بند 10 - 15 ستون اول که راجع به بردیای دروغی میباشد، چنین نوشته است : بند دهم «داریوش شاه میگوید: این است آن چه من کردم ، پس از آنکه شاه شدم . بود کبوجیه نامی پسر کوروش از دودمان ما که پیش از این شاه بود. از این کبوجیه برادری بود بردی نام از یک مادر، یک پدر با کبوجیه بعد کبوجیه بردی را کشت با اینکه کبوجیه بردی را کشت ، مردم نمیدانستند او کشته شده ، پس از آن کبوجیه به مصر رفت ،بعد از اینکه به مصر رفت ، دل مردم از او برگشت اخبار دروغ در پارس ، ماد و سایر ممالک شدیداً منتشر شد» بند یازدهم «»«» پس از آن مردی ، مُغی گئومات نام از «پی سی ی او وَ دَ ه ». برخاست . کوهی است «اَ رَ کادِ ر س » نام ، از آنجا، در ماه وَ یخن َ، در روز چهاردهم برخاست . مردم را فریب داد، که من بردی پسر کوروش برادر کبوجیه هستم پس از آن تمام مردم بر کبوجیه شوریدند. پارسی ، ماد و نیز سایرایالات بطرف او رفتند. او تخت را تصرف کرد در ماه گرَم ْپَدَ روز نهم بود که او تخت را تصرف کرد پس از آن کبوجیه مرد، به دست خود کشته شد» بند دوازدهم «»«»:این اریکه سلطنت که گئوماتای مغ از کبوجیه انتزاع کرد از زمان قدیم در خانواده ما بود. بنابراین گئوماتای مغ پارس ، ماد و ممالک دیگر را از کبوجیه انتزاع کرد، به خود اختصاص داد او شاه شد». بند سیزدهم «»«»: کسی از پارس و ماد یا از خانواده ما پیدا نشد که این سلطنت را از گئوماتای مغ بازستاند. مردم از او میترسیدند، زیرا عده ای زیاد از اشخاصی که بردیا را می شناختند میکشت . از این جهت میکشت که (خیال میکرد) کسی نداند، من بردیا پسر کوروش نیستم . کسی جرئت نمیکرد چیزی درباره گئوماتای مغ بگوید تا اینکه من آمدم از اهورمزد یاری طلبیدم ، اهورمزد مرا یاری کرد. در ماه باغ یادیش روز دهم من با کمی از مردم این گئوماتای مغ را با کسانی که سردسته همراهان او بودند کشتم .در ماد قلعه ای هست که اسمش «سی ک ی هواتیش » و در بلوک نیسای است ، آنجا من او را کشتم ، پادشاهی را از اوبازستاندم ، بفضل اهورمزد شاه شدم ، اهورمزد شاهی را به من اعطاء کرد». بند چهاردهم «»«»: سلطنتی را که از دودمان ما بیرون رفته بود برقرار کردم ، آن را بجائی که پیش از این بود بازنهادم . بعد چنین کردم : معابدی را که گئوماتای مغ خراب کرده بود برای مردم ساختم ،مراتع، احشام و مساکنی را که گئوماتای مغ از طوایف گرفته بود به آنها برگرداندم . مردم پارس ، ماد و سایر ممالک را به احوال سابق آنها رجعت دادم بدین نهج ، آنچه که انتزاع شده بود به احوال پیش برگشت . به فضل اهورمزد این کارها را کردم ، آنقدر رنج بردم تا طایفه خود را به مقامی که پیش داشت رساندم . پس بفضل اهورمزد من طایفه خودمان را بدان مقامی نهادم ، که قبل از دست برد گئوماتای مغ دارابودند». بند پانزدهم «»«»: این است آنچه من کردم ، وقتی که شاه شدم ...». از بند شانزدهم داریوش سایر کارهای خود را بیان میکند و در بند هیجدهم از ستون چهارم کتیبه بزرگ اسم اشخاصی را که با او همدست بوده اندچنین ذکر کرده : بند هیجدهم «»«»: اینها هستند اشخاصی که پهلوی من بودند، وقتی که من گئوماتای مغ را که خود را بردی مینامید کشتم اینها دوستان من اند که به من کمک کرده اند: «وین دفرنه » نام پسر «ویسپار» پارسی ، «اوتان » نام پسر «ثوخر» پارسی ، «گئوبروو» نام پسر «مردونیه » پارسی «ویدرن » نام پسر «بغابیغ ن » پارسی «بغ بوخش » نام پسر «دادوهی ی » پارسی «اردومنیش » نام پسر «وهوک » پارسی . در کتیبه کوچک بیستون که نیز از داریوش است ، زیر شکل گئومات نوشته اند: «این است گئومات که مغ بود دروغ گفت زیرا چنین میگفت : من بردی پسر کوروش هستم ، من شاهم » پس از ذکر بیانیه داریوش و مقایسه گفته های مورخین یونانی با گفته های این شاه نتیجه ای که حاصل میشود این است : داریوش در کیفیات داخل نشده از چیزهائی که دو مورخ یونانی ذکر کرده اند اگر چه گفته های هر دو در بعض قسمت ها مانند شیهه کشیدن اسب و غیره آمیخته به گفته های داستانی است ولی باز نوشته های هردوت صحیح تر بنظر می آید اسم مغی را که تخت سلطنت را اشغال کرده هردوت سمردیس مینامد که یونانی شده همان بردیا است کتزیاس اسم او را سپنت دات نوشته که معنی آن به فارسی کنونی داده مقدسات است (اسفندیار ) داریوش او را گئومات نامیده و چون در گفته داریوش نمیتوان تردید داشت باید استنباط کرد که گئومات لقب این مغ بود و سپنت دات اسم او یا بعکس زیرا ممکن است که در این مورد هم کتزیاس لقب این شخص را ذکر کرده باشد چنانکه در مورد بردیا تانیوک سارسس نوشته : بین روایات هردوت و کتیبه بیستون اختلافاتی است ، که خلاصه میکنیم :
    1 - موافق روایت هردوت کبوجیه بردیا را از مصر به پارس برگرداند و یکی از درباریان خود را مامور کرد او را بکشد. کتیبه بیستون گوید که : بردیا قبل از عزیمت کبوجیه به مصر کشته شد. 2 - هردوت نوشته که کبوجیه در حین سواری زخمی برداشت و از آن درگذشت ، داریوش نسبت خودکشی به او میدهد. 3 - محل کشته شدن مغ یا بردیای دروغی را هردوت در شوش دانسته و داریوش در قلعه ای از ماد. 4 - موافق روایت هردوت مغ نیکی ها به ایالات تابعه کرد و آنها را از مالیات معفو داشت . از کتیبه داریوش بعکس چنین مستفاد میشودکه او معابد را خراب کرد و مراتع را از طوایف گرفت الخ ... 5 - راجع به اسامی همدستان داریوش جزئی اختلافی بین نوشته های هردوت و کتیبه موجود و آنهم راجع به اردومنیش است . که در کتاب هردوت آسپادتی نس ضبط شده . باقی اسامی همان اسامی مذکور در کتیبه است با تصحیفی که یونانی ها و بابلیها و مصری ها در اسامی ایرانی میکردند. اما فهرست کتزیاس بغیر از دو مورد به اسامی مذکور در کتیبه خیلی تفاوت دارد با وجود اختلافاتی که بین نوشته های هردوت و کتیبه داریوش دیده میشود، روی هم رفته در کلیات توافقی بین آنها هست و بعض محققین مانند والس به این عقیده اند که هردوت این واقع را موافق گفته های زوپیر نوشته و او نبیره بغابوخش همدست داریوش بود. زوپیر چنانکه بالاتر گفته شد و پائین تر نیز بیاید از ایران مهاجرت کرده در یونان توطن یافت واقعه گئوماتای مغ میرساند که ایرانیها و اهالی ممالک تابعه از سلطنت کبوجیه بیزار بوده اند زیرا داریوش میگوید: بعد از رفتن او به مصر مردم از او برگشتند و اخبار دروغ در پارس و سایر ممالک منتشر شد. اخبار دروغ شاید همان قضیه دیوانه شدن او باشد که داریوش در سند رسمی میبایست بطور مبهم و در چند کلمه چنانکه ذکر کرده برگذار کند. کارهای بی رویه کبوجیه ، آنهم بعد از شاهی مانند کوروش بزرگ و نتیجه ای که از آن حاصل شد یعنی فترت هفت ماهه شیرازه دولت بزرگ ایران را از هم می گسیخت که زمامداری بداریوش رسید و چنانکه بیاید او پس از لشکرکشی ها و جنگهای عدید از نو شالوده محکمی برای وحدت آن ریخت . کتیبه بیستون چنانکه از تحقیقات محققین معلوم شده بیانیه متحدالمآلیست که از طرف داریوش بایالات ایران فرستاده شده بود، زیرا نسخه های آن را بزبانهای مختلف در بابل و مصر یافته اند. تاریخ این کتیبه را بین 521 و 515 ق. م . تصورکرده اند، بعضی عقیده دارند که تاریخ آخری کنده شده است ، در خاتمه این بحث لازم است که راجع به این نکته تذکری داده شود. داریوش در کتیبه خود گوید: گئومات معابد را خراب کرد و من از نو آنها را تعمیر کردم . گنگی این جای کتیبه باعث حدسهائی گردیده ، عقیده ای که یوستی آلمانی اظهار کرده شاید بحقیقت نزدیکتر باشد. او گوید: که مغ یاغی زرتشتی متعصب بوده و چون در مذهب زرتشت ساختن معابد ممنوع است (چه پیروان آن عقیده دارند که خدا را در همه جا میتوان پرستید) امر به خراب کردن معابد کرده بود. در جای خود از این مسئله مشروح تر صحبت خواهد شد. (تاریخ ایران باستان ج 1 صص 516 - 536).
    گاوهیدن
    جنباندن و حرکت دادن . (ناظم الاطباء).
    گاهبار
    رجوع به گاهنبار شود.
    گاه بد
    صیرفی . قسطار. قسطر. صراف . گهبد. جهبذ.
  • خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود.
  • گاه گیری
    رجوع به گه گیری شود.
    گباران
    دهی است از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیّه ، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری ارومیّه و 6 هزارگزی شمال خاوری شوسه ارومیّه به مهاباد جلگه ، معتدل مالاریائی ، دارای 181 تن سکنه . آب آن از شهرچای وقنات ، محصول آنجا غلات ، توتون ، انگور، چغندر، حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری ، صنایع دستی ، جوراب بافی ،راه ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).