جستجو

ناپاتا
دولتی بود از نژاد سیاه پوستان افریقا، واقع در نوبی (در جنوب مصر). دولت ناپاتا با دولت هخامنشی معاصر بود و در تمدن هخامنشیان جزئی سهمی داشت . رجوع به ایران باستان ج 1 ص 40 شود.
نابسغدن
نابسیجیدن . ناساختن .
نابغی
نسبت است به نابغة. (الانساب سمعانی ).
نابوت
در قاموس کتاب مقدس آمده است : نابوت (به معنی میوه ها) مرد اسرائیلی بود از یزرعیل ، که وی را در پهلوی قصر آحاب پادشاه تاکستانی بود پادشاه را رغبت بدان تاکستان افتاده خواست که آن را بخرد و یا اینکه تاکستان بهتری به نابوت داده معاوضه نماید، اما نابوت از این مطلب ابا و امتناع نموده نخواست که تاکستان را بفروشد، علیهذا این مطلب اسباب حزن و اندوه آحاب گشته بر بستر خود خوابیده ، خوراک نخورد و چون ایزابل زوجه آحاب مطلع گشت حیله ای اندیشیده نابوت را به تهمت کفر بر خدا و پادشاه متهم ساخت ، نابوت را سنگسار کردند. و آحاب تاکستان را متصرف گردید و چون این خبر گوشزد ایلیای نبی گشت از انتقامی که خدای تعالی عنقریب از آحاب و ایزابل خواهد کشید نبوت فرمود. (از قاموس کتاب مقدس ص 863).
نابهره مند
بی بهره . بی نصیب . محروم . نابهرمند.
ناپارسا
بی تقوا. فاسق. فاجر. ناحفاظ. ناپاک . آلوده دامن . غیرمتقی . مقابل پارسا:
چنین داد پاسخ که ای پادشا
مده گنج هرگز به ناپارسا.

فردوسی .

نابسغدنی
نابسیجیدنی . که قابل بسیجیدن نیست . که بسغدن را نشاید. ناساختنی .
نابفرمان
سرکش . عاصی . طاغی . که مطیع نیست . که فرمان پذیر نیست . که بفرمان نیست . توسن .
نابود
معدوم . (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ). ناپیدا. نیست . آنکه هرگز موجود نمی شود. (ناظم الاطباء). فانی . (نظام ).
  • مفلس . نابودمند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از شعوری ). مفلس . پریشان شده . (برهان ). نادار. (ناظم الاطباء). تهیدست . رجوع به نابودمند شود.
  • (مص مرخم ) عدم . (شعوری ). مقابل بود به معنی وجود و هستی . نابودن . نیستی:
    مر ورا فرد و ممتحن بگذاشت
    بود و نابود او یکی انگاشت .

    سنائی .

  • نابهنجار
    بی قاعده . بی نظم و ترتیب . (آنندراج ). که هنجار ندارد. که بهنجار نیست . ناموزون . ناهماهنگ. نامتناسب . مقابل بهنجار. رجوع به بهنجار شود.
    ناپارسائی
    ناپرهیزگاری . بی عفتی . آلوده دامنی . نداشتن پرهیز و طهارت وتقوی . ناپاکی . بی تقوائی . مقابل پارسایی:
    به ناپارسائی نگر نغنوی
    نیارم نکو گفت اگر نشنوی .

    ابوشکور.

    نابسغده
    نابساخته . نابسیجیده .ناآماده . ناساخته . نامرتب . مشوش . آشفته:
    نشاید درون نابسغده شدن
    نباید که نتوانش باز آمدن .

    ابوشکور.

    نابفرمانی
    سرکشی . توسنی . عصیان . به فرمان نبودن . صفت نابفرمان .
    نابود شدن
    نیست شدن . ناپیدا شدن . (ناظم الاطباء). نابود گردیدن . فنا شدن . معدوم شدن . مضمحل گشتن . هلاک شدن . نیست گردیدن . فانی شدن . از بین رفتن . تفانی . زهوق. انقضاء. منقضی شدن . عدم شدن:
    گم شد و نابود شد از فضل حق
    بر مهم دشمن شما را شد سبق.

    مولوی .

    نابهنگام
    نه بوقت . نه بوقت خود. نه بهنگام . نه بوقت سزاوار. بی وقت . بی موقع:
    نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
    که به هنگامه نیسان شدنم نگذارند.

    خاقانی .

    ناپاز
    بی جلا. بی لطافت . ناصاف . ناپاک . (ناظم الاطباء).
    نابسغدیدنی
    نابسغدنی .
    نابود شده
    معدوم . از بین رفته . تباه شده . نابود. رجوع به نابود و نابوده شود.
    ناپاک
    آلوده . پلید. ملوث . چرکین . (ناظم الاطباء). پلید. قذر. پلشت . شوخگن . چرکین . آن که یا آنچه پاک نیست . دنس . آلوده . مقابل پاک به معنی تمیز:
    با دل پاک مرا جامه ناپاک رواست
    بد مر آن را که دل و جامه پلید است و پلشت .

    کسائی .

    نابسغدیده
    نابسغده .