جستجو

ماح
زرده یا سپیدی تخم مرغ . (منتهی الارب ). زرده تخم مرغ یا سپیدی آن . (آنندراج ). سپیده بیضه . (دهار). سفیده تخم مرغ . (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر). بیاض البیض . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماخ روز
بازاری بوده است در بخارا. نرشخی در تاریخ بخارا آورده که به بخارا بازاری بوده است که آن را بازار ماخ روز خوانده اند. سالی دوبار هر باری یک روز بازار کردندی و ابوالحسن نیشابوری در کتاب خزاین العلوم آورده است که در قدیم پادشاهی بوده به بخارا نام اوماخ این بازار وی فرمود ساختن . (تاریخ بخارا ص 25).
ماتم سرا
عزاخانه . مجلس فاتحه خوانی و تعزیه داری . (ناظم الاطباء). مصیبت سرا. ماتمکده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ماتم سرای گشت سپهر چهارمین
روح الامین به تعزیت آفتاب شد.

خاقانی .

ماتیک
(مخفف از کسمتیک فرانسوی ) ماده سرخ که زنان به لب مالند. (از فرهنگ فارسی معین ). کلمه کُسمِتیک فرانسوی که از کُسمِتیکُوس یونانی گرفته شده است ، به داروهایی اطلاق می گردد که برای طراوت و زیبایی و محافظت پوست بدن و صورت و گیسوان به کار برده میشود. (از لاروس ).
ماجن
مرد شوخ چشم و بی باک در قول و فعل ، گویا روی درشت و سخت دارد. ج ، مُجّان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مرد بی باک در قول و فعل یا آنکه پروا ندارد از آنچه می کند و می گوید. (از اقرب الموارد). ناپاک . ج ، مُجّان . (مهذب الاسماء). بمعنی فاسق است که پروا ندارد از آنچه می گوید و می کند وفعل او بر نهج فعل فساق است . (از تعریفات جرجانی ).
ماحش
مرد بسیارخوار چنانکه شکمش بزرگ گردد و بلند برآید.
  • سوزنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
  • ماتمکده
    غمکده . (آنندراج ). ماتم سرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
    بجز آن زلیخای انده زده
    بدان غم زده جان ماتمکده .

    شمسی (یوسف و زلیخا).

    ماثد
    طلایه . دیده بان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
    ماجو
    مازو. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مازو شود.
    ماحصل
    هرچیز فراهم آمده و حاصل و محصول و حاصل درخت میوه و مانند آن . (ناظم الاطباء). حاصل . محصول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
  • دخل . سود. فایده . (ناظم الاطباء):
    بغیر آنکه پریشانیم بطول کشید
    شکایت از سر زلفت چه ماحصل دارد.

    میرزا باقربیک (از آنندراج ).

  • ماخض
    درد زه گرفته و نزدیک به زادن رسیده . ج ، مواخض و مُخًّض .
  • شاةماخض ; گوسپند باردار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
  • ماتم کنان
    در حالت ماتمزدگی و زاری کنان . (ناظم الاطباء).
    ماثل
    نشان سرای که اثرش باقی نباشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
    -جوز ماثل ; تاتوره . (ناظم الاطباء).
  • به خدمت ایستاده . (ناظم الاطباء).
  • قائم و به زمین چسبیده و آن از اضداد است . (از منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء).
  • مثل ماثل ; در مبالغه گویند، ای جهد جاهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
  • ماحض
    خداوند شیر خالص . و رجل ماحض ، مرد آزمند شیر خالص . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
    ماخط
    آنکه آب و مشیمه از بچه نوزاده دور کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناتج . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
    ماتم گرفتن
    احتفالی کردن عزاداری کسی را. عزاداری کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
    این دیده تر گهی که ماتم گیرد
    طوفان را پیش اشک خود کم گیرد.

    طالب آملی (از آنندراج ).

    ماحضر
    آنچه که حاضر شده . در فارسیان اسم طعام قلیل بی تکلف که موجود و حاضر باشد لهذا به لحاظ اسمیت یای تنکیر در آخر آورده ماحضری می گویند و الا یای تنکیر در آخر فعل ماضی چه معنی دارد بخلاف لفظ مادام که از جهت ماء مصدریه اسمی شده برای تعیین وقت چیزی برای چیزی چون اسمیت غالب شده یای تنکیر در آن آوردن خطاست و ماحضر را ماحضری درویشانه نیز گویند. (آنندراج ) (بهار عجم ). طعام ناچیز. حاضری از طعام . طعام غیرمتکلف . نُزل . غذای دسترس در خانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هرچه به شتاب و تعجیل تهیه و آماده کنند خصوصاً از طعام . (ناظم الاطباء). عُجل . عُجلَة. عِجالَة. عُجالَة. (منتهی الارب ):
    گرچه صدرت منشاء شعرست و جای شاعران
    گفتمت من نیز شعری بی تکلف ، ماحضر.

    سنائی .

    ماخک
    نام جد احمدبن خنب بخاری . (منتهی الارب ذیل ماخ ). رجوع به ماخ شود.
    ماتمگری
    سوکواری . عزاداری:
    گرت رغبت آید که انده خوری
    کنی سوکواری و ماتمگری .

    نظامی .

    ماحضری
    به تصرف فارسیان ، طعام قلیل بی تکلف که بوقت حاجت موجود و حاضر باشد. (غیاث ). طعام قلیل بی تکلف که به وقت حاجت موجود و حاضر باشد. (ناظم الاطباء). حاضری:
    هرچه در خانه داشت ماحضری
    پیشش آورد و کرد لابه گری .

    نظامی .