جستجو

غالیده
نعت مفعولی از غالیدن . غلتیده . رجوع به غالیدن شود.
غالیه خط
آنکه ریش او مشکین و سیاه باشد:
چابک وسروقد و زیباروی
غالیه خط جوان مشکین موی .

نظامی .

غامبتا
(اِخ ) لئون . رجوع به گامبتا شود.
غاندو
رجوع به گاندو شود.
غانیات
ج ِ غانیة. رجوع به غانی_ه ش_ود.
غالیس
حملج . منتنه . بلهیم .پلیهیم . غالوسیس . عالوسیس . غالسیفس . غالس . غالسیس . غالونیس . قس الکلاب . غالیوبسیس . حکیم مومن آرد: در لغت یونانی بمعنی منتن الرایحه است و در قانون در حرف عین ذکر یافته و غالوسیس به واو نیز آمده و در طبرستان بلهیم نامند. و در بستانها و خرابه ها بسیار میروید و بقدر نبات انجره و برگش با ملاست و بدبوئی و گلش سفید و چتری مانند گل شبت و ثمرش بقدر عنب الثعلب و بعد از رسیدن سیاه و پرآب میشود و در دارالمرز سرکه را به آن رنگین سازند، و بیخ او سفید و با تجویف در سیم گرم و خشک و محلل خنازیر و اورام صلبه و سرطان وقروح خبیثه و ورم مزمن انثیان خصوصاً چون برگ و شاخ او را با سرکه روزی دو بار ضماد کنند، و خوردن ساق او بجای سبزی جهت سرفه کهنه و بهق و ضیق النفس و ربو و درد سینه بیعدیل و چیز دیگر را قائم مقام او ندانسته اند و مفتح سدد و مفتت حصاة و مدر بول و حیض و محلل ریاح و جهت جرب و حکه و بالخاصیة جهت علل صفراوی مفید و شربتش تا پنج درهم و آب او با روغن زیتون جهت پاک کردن چرک معادن موثر است و نقیع بیخ او بقدر ده درهم مسهل قوی بلغم و سودای رقیق و سریعالعمل است . (تحفه حکیم مومن ). و در مفردات ابن البیطار ذیل غالسیفس آرد: عامه مردم اندلس آن را حملج و مصریان آن را منتنه نامند. گیاهی خودرو شبیه بقریص لیکن برگآن املس باشد و گزنده نیست و چون آن را در دست بمالند بوئی ناخوش آرد. و آن را گلهای باریک باشد که به فرفیری زند و ضماد آن محلل جساء و اورام سرطانی و خنازیر و اورام بن گوش - انتهی . و در مخزن الادویه ذیل غاغالس آمده است . و رجوع به غاغالس و غالیوبسیس شود.
غالیه خور
خورنده غالیه . خورنده سیاهی . صفت قلم که مرکب خورد در این شعر:
بر دو ابروش کلاه زر شاهانه نهید
پس به دستش قلم غالیه خور باز دهید.

خاقانی .

غامبیه
(اِخ ) رجوع به گامبی شود.
غاندی
رجوع به گاندی شود.
غانیای فرنگ
نام مجعول پادشاهی مجهول فرنگستان که بروز عاشورا امام حسین علیه السلام را به خواب دیده و مسلمانی پذیرفت . (در شبیه و تعزیه ).
غالیسیا
رجوع به غالیسیه و گالیس شود.
غالیه دان
ظرفی که در آن غالیه ریزند.
  • و مجازاً شاعران آن را به معانی دهان و چاه زنخدان و غیره آورده اند:
    مانند میان تو و همچون دهن تو
    من تن کنم از موی و دل از غالیه دانی .

    فرخی .

  • غامد
    چاه انباشته .
  • کشتی پر از بار. (منتهی الارب ). ازهری گوید: گمان میکنم کشتی تهی باشد مانند حفانة. (از تاج العروس ).
  • غاندیا
    رجوع به گاندیا شود.
    غانیمد
    رجوع به گانیمد شود.
    غالیسیه
    معرب گالیس که غالیسیا نیز خوانند. رجوع به گالیس و حلل السندسیة ج 1 ص 36 و 320 شود.
    غالیه رنگ
    به رنگ غالیه . غالیه فام . سیاه . مشکین:
    انگور بکردار زنی غالیه رنگست
    و او را شکمی همچو یکی غالیه دان است .

    منوچهری .

    غانذ
    نای گلو و مخرج آواز. (منتهی الارب ). جای برآمدن صوت . (قطر المحیط).
    غانیه
    زنی که بی نیاز باشد بخوبی خود از پیرایه . (منتهی الارب ). زن که بی نیاز باشد از آرایش . (مهذب الاسماء).
  • زن بی نیاز بشوی خود از سرمایه . (منتهی الارب ).
  • زن که بشوی خود بسنده کند. (مهذب الاسماء). زن جوان پاکدامن باشوی . (منتهی الارب ).
  • زن که مقیم باشد در خانه پدر و مادر و سبا بر وی واقع نشده باشد. (منتهی الارب ). التی غنیت ببیت ابویها و لم یقع علیها سباء. (قطر المحیط).
  • زن بی نیاز که خواهش او دارند و او نخواهد. (منتهی الارب ). ج ، غوانی .
  • غالیلئو
    رجوع به گالیله شود.