طاذ
قریه ای است از اصفهان . (معجم البلدان ).
طارکیس
علک البطم . آن را حبّة الخضراء نیز نامند. طارسیس . رجوع به طارسیس شود.
طاجن
تابه که در آن بریان کنند. طیجن ، و هر دو معرّب است . لان ّ الطاءَ والجیم لایجتمعان فی الکلام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تابه روغن جوشی . (دهار). تابه که چیزی بر آن بریان کنند. (غیاث از شرح نصاب ). فممااخذوه (ای العرب ) من الفارسیة: الطیجن و الطاجن ُ و اصله طابق. (جمهره ابن درید به نقل سیوطی در المزهر). و گمان میکنم طاجن و طیجن معرب تیان پارسی باشد وطابق معرّب تابَه و تاوه پارسی . (یادداشت مولف ).
طاذی
منسوب به طاذ که یکی از قُراء اصفهان است . (سمعانی ).
طارم
محجری را گویندکه از چوب سازند و اطراف باغ و باغچه بجهت منع از دخول مردم نصب کنند. (برهان ). چوب بست گرد باغ و باغچه . محجری که از چوب سازند و به اطراف باغ نهند تا مانع از دخول شود. (غیاث اللغات ). نرده .
چوب بندی که از برای انگور و یاسمین و کدوی صراحی کنندو داربست و طارم انگور و داربند هم گویند. این لفظ معرب تارم است و در مصطلحات گفته در حرکت راء طارم اختلاف است ، بعضی مفتوح و بعضی مضموم آرند:
بعون نعمت عشق تو فارغم ز نعیم
نه جوی شیرشناسم نه طارم انگور.
ثناها همه ایزد پاک را
ثریاده طارم تاک را.
نورالدین ظهوری
طاس
در اصل فارسی تاس است ، فارسی زبانان عربی دان به طاء نویسند و رواج گرفت ، از عالم طپیدن و طلا به معنی طشت کلان و گهری . (غیاث اللغات ). و درمنتخب نوشته ظرفی که درو آب و شراب خورند و هیچ نگفته که معرب است و در شرح نصاب نوشته که : طاس از لغات مولد است یعنی عربی نیست بلکه از آن گرفته اند. (غیاث اللغات ). ج ، طاسات . (مهذب الاسماء). پنگان . (لغتنامه اسدی ). فنجان . اجانة. ظرفی که در آن آشامند. ظرف شراب . جام . آوند شراب . (دهار). مکّوک ; طاس که بدان آب خورند. (منتهی الارب ). پیاله . تشت . طشت:
تو چه پنداریا که من ملخم
که بترسم ز بانگ سینی و طاس .
خسروی .
طابران
طبران . یکی از دو شهر باستانی طوس . طابران و نوقان ، که مجموعاً طوس نامیده میشدند. (مراصد الاطلاع نقل به معنی ).
یاقوت در معجم البلدان به نقل از بلاد ری گوید: خراسان چهار قسمت بوده ، ربع اول ایرانشهر که عبارت بود از نیشابور، قهستان ، طبسان ، هرات ، بوشنج ، بادغیس و طوس که نام آن طابران است . (معجم البلدان ). و این شهر مولد شاعر شهیر فردوسی طوسی علیه الرحمه است از قریه باژ. رجوع به چهار مقاله چ قزوینی چ بریل ص 47 شود: و چون نتواند بر آن راه رفتن اگر براه هرات و سرخس رود ممکن باشد او را گرفتن . پس بر این عزم سوی طابران طوس رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 616). و سبج (شبه ) نیکو معدنش در طابران طوس است . (الجماهر بیرونی ص 199).
طاجة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی طاجة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
طار
غُلام طارّ; کودک نوخط. (منتهی الارب ). مرد سبلت دمیده . (مهذب الاسماء).
طاس آبگون
به معنی طارم نیلگون است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ).
طابرانی
منسوب به طابران (طوس ). و آن یکی از دو شهری است که مجموع آندو را طوس مینامیده اند. گاه الف آن را حذف کنند. ولی صحیح همان طابران است . (سمعانی ).
طاحل
سپُر زرنگ.
-خمر طاحل ; خمر کدر تیره رنگ و کذلک غبار طاحل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طاراب
دهی است به بخارا. (منتهی الارب ). و اهالی این قریه نام آن را تاراب با تاء دو نقطه تلفظ میکنند. (معجم البلدان ).
طارم اخضر
کنایه از آسمان است . (برهان ). آسمان:
نیست جای پرفشانی چار دیوار قفس
مانده ای در تنگنای طارم اخضر چرا؟
صائب .
طاسا
مار قشیشاست . (فهرست مخزن الادویة).
طاب رود
رودی است که از وسط شهر ارجان میگذرد: آبش [ یعنی ارجان ] از رود طاب که در میان آن ولایت میگذرد. و بر آن آب پولی ساخته اند. آن راپول ثگان خوانند. (نزهة القلوب چ لیدن ص 129). و رجوع به طاب (رود...) شود.
طاحن
آردکننده .
گاوی که در مرکز خرمن بندند وقت کوفتن خرمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طارابی
منسوب به طاراب که قریه ای از بخاراست . (سمعانی ).
طارم اعلی
آسمان . فلک . چرخ:
گهی بر طارم اعلی نشینم
گهی در پیش پای خود نبینم .
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 90).