ضباح
جایگاهی است . (منتهی الارب ).
ضارور
نیاز. حاجت .
تنگی . (ص ) تنگ. (منتهی الارب ).
ضالع
ستمکار. جورکننده .
کژ که نه از خلقت باشد. (منتهی الارب ). میل کننده . (منتخب اللغات ). شتر هفت ساله .
ضاهس
کسی که بگزد چیزی را با دندان پیشین . در نفرین گویند: لااطعمه اللّه الا ضاهساً و لاسقاه ُ الاّ فارساً; یعنی بخوراند خدای او را اندک از نبات که بمقدم دهان خائیده شود و بنوشاند او را آب خالص بی آمیغ شیر یعنی شیر میسر نشود او را. (منتهی الارب ).
ضاط
هر دو دوش و بازوان را حرکت دادن در رفتن . (منتهی الارب ). جنبانیدن دو دوش و تن . (منتخب اللغات ).
ضبار
کتابها (واحد ندارد). (منتهی الارب ).
ضاروراء
قحط. سختی .
ضرر. بدحالی . نقصان در چیزی . نیاز. حاجت . (منتهی الارب ).
ضاهلة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضاهلة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ضئط
آنکه در رفتن هر دو دوش و بازوان را بجنباند. (منتهی الارب ).
ضبارز
مرد گرداندام استوارخلقت . (منتهی الارب ).
ضئنی
خیک بزرگ از یک پوست که در آن دوغ زنند. (منتهی الارب ).
ضبارک
ضبراک . شیر بیشه .
(ص ) شتر دفزک . مرد توانا واستوارخلقت و فربه بسیار اهل و عدد. (منتهی الارب ). مرد بزرگ. (مهذب الاسماء). ج ، ضَبارک . (منتهی الارب ).
ضامر
باریک میان . (مهذب الاسماء). باریک اندام . جمل ٌ ضامر; شتر باریک اندام لاغر. (منتهی الارب ). اشتر باریک میان . (دهار).
دقیقِ لطیف . ج ، ضوامر. قضیب ٌ ضامر; شرم ِ آب بشده .
ضایر
(از «ض ی ر») ضائر. زیان رساننده:
دولت ضایر بگاه صلح تو نافع شود
دولت نافع بگاه خشم تو ضایر شود.
منوچهری .
ضای
لاغر و نزار گردیدن تن . (منتهی الارب ).
ضبارم
شیر. شیر بیشه سخت خلقت . (منتهی الارب ). شیر قوی . (مهذب الاسماء).
مرد توانا و دلاور دشمن کش . (منتهی الارب ). مرد دلیر. (مهذب الاسماء). ضُبارمة، مثله فی الکل ، و قیل المیم زائدة. (منتهی الارب ).
ضاری
در پی صید دونده (سگ و مانند آن ). سگبچه دوان . (منتهی الارب ). سگ شکاری . (مهذب الاسماء): هنگام کار در غلبه و اقتحام سباع ضاری اندر شکار. (جهانگشای جوینی ). ج ، ضواری :کلب ٌ ضارٍ; سگ حریص بشکار و سگ در پی صید رونده .
خون روان . (منتهی الارب ). سقاءٌ ضارٍ باللبن ; خیک نیکوکننده شیر. عرقٌ ضارٍ; رگ که خون آن منقطع نشود. (منتهی الارب ).
ضایع
تلف . تباه . (دهار):
ایزد امروز همه کار برای تو کند
همه عالم بمراد و بهوای تو کند
از لَطَف هرچه کند با تو سزای تو کند
زآنکه ضایع نکند هرچه بجای تو کند.
منوچهری (دیوان ص 192).