جستجو

زادخوست
بمعنی زادخور است که پیر سالخورده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
  • شخصی که چیزی کم خورد و ضعیف و نحیف باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
  • کودکی که از بیماری کلان نگردد; الائتنان . (منتهی الارب در ماده ت ن ن ). قصیع. کلانسال خرد; الشباب . (السامی فی الاسامی ). طفلی که نمو او کم است و مبتلا به لاغری و نقصان قوه نامیه باشد.
  • شخصی که هر چه دارد صرف کند. (برهان قاطع) (آنندراج ).
  • زادمهران
    یکی از محله های ری بوده است : نه هر که از محلتهای ری ساکن زادمهران ... باشد رافضی بود. (کتاب النقض رازی ص 105).
    زاد و ولد
    افزایش اولاد و نسل . (فرهنگ رازی ).
    زاده طبع
    مولود طبع. محصول قریحه و کنایه از شعر است:
    خودتو میدانی که زاده طبع و فرزند خیال
    بس گرامی تر ز زاده مادر فرزند و زن .

    خاقانی .

    زاخورش
    مخفف زارخورش . زنی که طعام اندک خورد و کم خور باشد و عرب آن زن را قتین گوید. (آنندراج ) (برهان قاطع).
    زاددان
    چیزی یا جائی که زاد در آن نهند. مزدوده . انبان توشه .
    زادمیم
    نام روزی بزرگ است که زامیم نیز خوانند. (ناظم الاطباء).
    زاد و ولد کردن
    کنایه از زائیدن فرزندان و بوجود آوردن اولاد بسیار.
    زاده عوف
    عبدالرحمن بن عوف . (شرفنامه منیری ) (آنندراج ).
    زاد
    بمعنی زائیدن باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ رازی ). زادبوم ; وطن . رجوع به زادبوم شود.
  • مخفف زاده . زائیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (شرفنامه منیری ). فرزند. (شرفنامه منیری ):
    بر شاه شد زادفرخ چو گرد
    سخنهای ایشان همه یاد کرد.

    فردوسی .

  • زادراقارته
    جغرافی نویسان قدیم گفته اند که نام قدیم قصبه ساری واقع در ولایت خراسان است که زمانی پایتخت پادشاهان اشکانی بوده لکن بر طبق ضبط صحیح نام این شهر «زادراکرد» است . (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به زادراکرت و زدرکرد در این لغت نامه شود.
    زادن
    ترجمه ولاد بکسر واو و آن را بعربی ولادت بر وزن کتابت و وضعالحمل نیز گویند. (آنندراج ).
    پهلوی nataZ، اوستا - naZ (زاییدن . زاییده شدن ). «بارتولمه 1657»، در فارسی نو nahdaZ-yaZ. «نیبرگ 254 - 55»، هندی باستان ریشه ,etayeَj naj، سانسکریت itaj «ولادت »، ارمنی niC (ولادت )، minanc (تولید کردن )، کردی niaZ (زاییدن )، افغانی [lade hzeZ (زاییده شدن )، luva ] hzeZ (تولید کردن ) luvoZ (زائیدن )، استی ganaZ (روییدن ) و iyaZ، بلوچی gayaZ و hgaZ (زاییدن ، احداث کردن )، txaZ (پسر) از ktaZ *,، وخی ma-hzaY، سریکلی ma-yaZ. «اسشق 645». و رک : زاج ، زاچه ، زاق، زاقدان ، زاد، زه ، زهدان ، زاییدن . «اسشق 645». و زایدن . «انجیل فارسی ص 8 و16». تولد یافتن . متولد شدن . زاییده شدن . پیدا شدن .تولید کردن . فرزند آوردن . بچه پدید آوردن . (از حواشی دکتر معین بر برهان قاطع ج 2 ص 995).
    این مصدر گاه متعدی باشد بمعنی زائیدن فارغ گشتن . وضع حمل . ایلاد. تولید:
    چو هنگامه زادن آمد پدید
    یکی دختر آمد ز ماه آفرید.

    فردوسی .

    زادویه
    ابن شاهویه . از مولفین و مترجمین عهد خلفای عباسی است . کریستن سن در ایران در زمان ساسانیان آرد: منابعی که حمزه اصفهانی در دست داشته بنابر تشخیص خود او به سه نوع منقسم میتواند شد مترجمان یعنی ابن المقفع و محمدبن الجهم البرمکی و زاذویةبن شاهویة الاصفهانی که متن خوذای نامگ را تا اندازه ای از روی صحت نقل کرده بودند ولی در ترجمه آنها حذف و اختصار و اجرای سلیقه شخصی راه داشته است . (ایران در زمان ساسانیان ص 79).و در سبک شناسی ج 2 ص 2 آمده است : غیر از ابن المقفع بعد از او چندین تن دیگر نیز سیرالملوکهای عدیده در تاریخ پادشاهان ایران بعربی ترتیب داده اند که یا مستقیماً ترجمه از پهلوی بوده است یا تهذیب و تحریر و حک و اصلاح ترجمه ابن المقفع و غیر او، از قبیل : محمدبن الجهم البرمکی و محمدبن بهرام بن مطیار الاصفهانی و هشام بن قاسم الاصفهانی و موسی بن عیسی الکسروی و زاذویةبن شاهویة الاصفهانی و غیر هم - انتهی . مولف آثارالباقیه و مجمل التواریخ و القصص از کتاب زادویه یاد و سخنانی درباره نام روزها و ماهها و اعیاد و سنتهای ایران باستان نقل کرده اند. رجوع به آثارالباقیه ص 217، 221، 42 و کتاب التفهیم ص 268 و مزدیسنا و تاثیر آن در ادب پارسی ص 20 و فهرست ابن ندیم ص 342 چ مصر شود.
    زاده مریخ
    کودک بدبخت . خونریز. (از آنندراج ).
  • کنایه از آهن است . (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به زاده شود.
  • زادان
    سرسلسله زادانیان ، و در عصر رسول (ص ) حاکم جمعی از اعراب بود. مولف تاریخ گزیده آرد: وی در عهد رسول حاکم جمعی اعراب بود از امیرالمومنین علی (ع ) منشوری دارد که در آن چنین گفته : اسکن یا زادان بقزوین او عقلان . (تاریخ گزیده ص 846). و رجوع به زادانیان در این لغت نامه شود.
    زادرا کرت
    استراباد کنونی یا (بطوری که تصور شده است ) نام دیگر شهر سی رنکس است که در حدود شهر استراباد بوده و در داستان لشکرکشی اسکندر بگرگان از آن نام برده شده است . مولف ایران باستان آرد: از ولایت دامغان (کومش ) سه راه به استراباد (زادراکرت )، ری و خراسان . (ایران باستان ج 2 ص 1492).و در ص 1508 همین کتاب چنین گوید: راجع ببنادر تجارتی باید گفت ، چنانکه در مطالعات متخصصین دیده میشود از طرف دریای خزر تجارتی نمیشود زیرا از بنادری در سواحل آن ذکری نشده . جغرافیون قدیم فقط اسم زادراکرت را برده اند که تقریباً با استراباد کنونی تطبیق میشود و آنهم چنانکه معلوم است در کنار دریای خزر واقع نشده است . و در ص 1640 آن کتاب آمده : پس از این که اسکندر از معابر گذشته وارد گرگان شد بطرف زادراکرت رفت (استراباد کنونی تقریباً)... و در ج 3 ص 2081 همان کتاب آرد: بعد با مشقات زیاد به گرگان درآمد (آن تیوخوس ) و چنانکه پولی نیوس گوید شهر سی رنکس را گرفت (تصور میکنند که این همان شهر زادکرت است که در قشون کشی اسکندر به گرگان ذکرش گذشت - انتهی . و رجوع به ج 2 ص 1653 همان کتاب و زادارقارته در این لغت نامه شود.
    زادنبه بالا
    دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. 17هزارگزی خاور خوسف و 13هزارگزی شمال خاوری گل فریزه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
    زاده
    بمعنی زاد است که فرزند و زائیده شده و زائیده باشد . (برهان ) (آنندراج ). فرزند. (شرفنامه منیری ):
    چه گوئید گفتا که : آزاده ای
    بسختی همی پرورد زاده ای .

    دقیقی .

    زادی
    شتری که نیکو راه رود. (از تاج العروس ).
    زادانخره
    یکی از هیجده پسر خسرو پرویز که بدست برادرشان شیرویه یا به امر وی بقتل رسیدند. در یشتها آمده : در میان هیجده تن از پسران خسرو پرویز که بدست برادرشان شیرویه کشته شده اند سه تن از آنان ، خره و مردخره و زادان خره نام داشتند. (یشتها پورداود ج 2 ص 311). و رجوع به زادن خره در این لغت نامه شود.