جستجو

مائده نه
مائده سالار است که سفره چی باشد. (برهان ) (از آنندراج ). مائده افکن . و رجوع به مائده سالار و مائده افکن شود.
ماباقی
باقیمانده و بازمانده . (ناظم الاطباء). مابقی . رجوع به مابقی شود.
ماترک
برجای مانده . آنچه مرده بجای ماند. ترکه . مرده ریگ. میراث . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مرده ریگ و میراث و ماترک در ردیف خود شود.
ماتم داری
عزاداری . (ناظم الاطباء). سوکداری:
به ماتم داری آن کوه گلرنگ
سیه جامه نشسته یک جهان سنگ.

نظامی .

ماءالزهر
به لغت مصری ماءالقداح است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به ماءالقداح شود.
مائر
خواربارآور. ج ، میار، میارة. (از اقرب الموارد).
  • سهم مائر; تیر سبک درگذرنده و درآینده در اجسام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
  • مابازاء
    در مقابل . در برابر. بجای .
    ماترنگ
    مارمولک . چلپاسه . (فرهنگ جهانگیری ). چلپاسه را گویند و بعضی گویند سام ابرص است که نوعی از چلپاسه باشد. چون شکم او را بشکافند و بر گزندگی عقرب نهند در ساعت درد ساکن شود. (برهان ). گلباسو و جلباسه معرب آن است . (آنندراج ). چلپاسه و قسمی از آن که به تازی سام ابرص گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به چلپاسه و سام ابرص و مارمولک شود.
    ماتم داشتن
    سوکواری کردن . عزاداری کردن: امیر ماتم داشتن بسیجید. (تاریخ بیهقی ). ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید بپسندید. (تاریخ بیهقی ).
    ماتم روزگارداشته ام
    که دگر چون تو روزگار نداشت .

    مسعودسعد.

    ماتمدیده
    ملول و غمگین .
  • عزادار. (ناظم الاطباء). ماتمی . (آنندراج ):
    از آن چون زلف ماتمدیدگان ژولیده زنجیرم
    که چون برگ خزان دیده ست زور دست تدبیرم .

    صائب (از آنندراج ).

  • مات و مبهوت
    مات و متحیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حیران . سرگردان . سرگشته و سراسیمه . رجوع به مات و نیز رجوع به مبهوت شود.
    ماجری
    ماجرا. رجوع به ماجرا و معنی دوم «ما» در همین لغت نامه شود.
    ماچ و موچ
    ماج و موج . بوس و لوس مانند گربه که بچه خود را هم می بوسد و هم می لیسد. (ناظم الاطباء). بمعنی بوس و لوس باشد یعنی بوسیدن و لیسیدن چنانکه گربه کند بچه خود را. (برهان ). بوسه های پیاپی با صدا: ماچت نبود موچت نبود دندانه گازکت چه بود؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماج و موج شود.
    ماخاریون
    ماسغانیون . دلبوث . سوسن احمر. دور حولة. سنخار. سیف الغراب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی از سوسن صحرائی است که برگهای دراز دارد و بدین سبب آنرا عربان سیف الغراب (؟ ) خوانند و بیخ آنرا نافوخ گویند و در بغدادبسیار می باشد. علاج بواسیر کند. (برهان ) (آنندراج ).
    ماتم رسیده
    مصیبت رسیده . مصیبت زده . عزادار: شبی چون شب مارگزیدگان و حالتی چون ماتم رسیدگان . (سندبادنامه ص 183).
    مات و متحیر
    مات و مبهوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مات و نیز رجوع به متحیر شود.
    ماجریات
    سرگذشتهای زمانه . (ناظم الاطباء). ج ِ ماجری
    ماچه
    ماده ، مقابل نر. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گویافقط در خر الاغ مستعمل است . گاهی هم در سگ گفته می شود: ماچه خر. ماچه سگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
    ماخان
    قریه ای است از مضافات مرو شاهجان . (برهان ). قریه ای است از مضافات مرو. (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). قریه ای است از قرای مرو و آن غیر از ما جان است و این قریه ابی مسلم خراسانی صاحب الدوله است . (از معجم البلدان ): درویشی ... بدریافت قدم مبارک خواجه آمد. با او هیچ التفات نکردند و فرمودند خلق ماخان بواسطه تو زیان زده شده اند... تا مادام که او به ماخان نخواهد رفت و به نسبت خلق آن موضع تفریح نخواهد کرد تا آن خلق از زیان بیرون آیند او را به ما راه نیست . (انیس الطالبین ص 109 و 110). چون به ماخان رسیدم احوالی شگرف از برکت توجه به حضرت خواجه ظاهر شد پس از آن موضع بطرف سرخس روان شدم . (انیس الطالبین ص 217). حضرت خواجه ما قدس اللّه روحه از سرخس به ماخان آمدند. (انیس الطالبین ص 220). خواجه ما قدس اللّه روحه مرا با حضرت درویش اسماعیل در ماخان به هیزم آوردن فرستادند. (انیس الطالبین ، ص 221). رجوع به ماخوان شود.
    ماتم زا
    ماتم زاینده . آنچه ماتم آرد. سوک بار. غم افزا. اندوه آور. اندوه بار.