فائت
نیست شونده . فوت کننده . (غیاث ). فایت .
گذشته . ازدست رفته: اما تقدیر آسمانی کرده آمده بود و کار فائت شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 361).
ترسد ار آید رضا خشمش رود
انتقام و ذوق از او فایت شود.
مولوی .
فائغة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی فائغة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
فائجة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی فائجة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
فائق
برگزیده و بهترین از هر چیزی . (منتهی الارب ):عصاره نایی بقدرتش شهد فائق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته . (گلستان ).
شکافنده . (آنندراج ). (اِ) پیوند سر با گردن . (منتهی الارب ). (ص ) مسلط. چیره: زن که فائق بود بر شوهر بمعنی شوهر است . (جامی ).
فائق آمدن
چیره شدن . برتری یافتن . رجوع به فائق و فائق شدن شود.
فائق شدن
فائق آمدن . فائق گشتن . رجوع به فائق آمدن شود.
فات
سرنوشت . تقدیر.
مرگ: فات یافتن ; مردن . (ناظم الاطباء). (ع اِ) نام گیاهی یا دارویی . (اقرب الموارد).
فاتن
فتنه انگیز. در فتنه اندازنده .
کسی که اراده فجور با زنان کند. (ناظم الاطباء): قلب فاتن ; دلی که مفتون زنان شده باشد. دیو. (منتهی الارب ). شیطان . گمراه کننده . دزد. ج ، فتان . (اقرب الموارد).
فاجه
دهان دره . بیرون شدن بخارات است از راه دهن . ابونصر نصیرای بدخشانی گوید:
ساقی ز شیشه ریز به ساغر شراب ناب
خصم نشاط فاجه و خمیازه شد مرا.
(آنندراج ).
فاخته گون
برنگ فاخته . خاکستری:
چوشد ز نم زدن ابرهای فاخته گون
درخت باغ چو طاوس جلوگی خرم .
سوزنی .
فاتح
گشاینده . پیروز. ظفریاب . گیرنده شهر.
فتحه دهنده . (ناظم الاطباء).
فاح
بوی خوش . رجوع به فائح شود.
فاخته مهر
کسی که مانند فاخته بی مهر باشد:
تا فاخته مهری تو و طاووس کرشمه
عشق تو چو باز است و دل من چو کبوتر.
امیرمعزی .
فائل
گوشت تندی و رگ، یا آن رگ ران است . (آنندراج ) (اقرب الموارد). گوشت نزدیک اندرون . (منتهی الارب ).
(ص ) رجل فائل الرای ; مرد ضعیف عقل . (اقرب الموارد).
فاتح آباد
دهی از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد که در 25 هزارگزی جنوب بروجن و 30 هزارگزی راه پل کوه به بروجن واقع است . محلی کوهستانی ، معتدل و دارای 131 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه و محصول عمده آن غلات ، حبوبات و کتیرا، و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فاتور
آب فرونشسته از جوش . (منتهی الارب ). آب نیمگرم . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
فاحا
به یونانی زعفران است . (فهرست مخزن الادویه ).
فاختی
هرچه به رنگ فاخته باشد. (ناظم الاطباء). خاکستری رنگ.
(اِ) قسمی خز که در شوش کردندی . (از ابن البیطار). همان فاخته که یکی از اصول هفده گانه موسیقی است . رجوع به فاخته شود.
فائلتان
دو رگ است در بطن هر دو ران . (آنندراج ). دو رگ است در بطن هر دو ران و محاذی همدیگر، او مضغتان من لحم اسفلها علی الصلوین من لدن ادنی الحجبتین مکتنفاالعصعص منحدرتان فی جانبی الفخذین و هما من الفرس کذلک و فال لغة فیه . (منتهی الارب ). و رجوع به فال شود.
فاتحانه
پیروزمندانه .
مغرورانه . رجوع به فاتح شود.