جستجو

غایط کردن
مدفوع کردن .
غرولند
سخن آهسته از روی خشم و اعتراض .
غم زده
آن که غم به وی رسیده ، محزون ، مغموم .
غایله
1 ـ فساد، آشوب . 2 ـ آسیب ، بلای ناگهانی .
غرولند زدن
آهسته سخن گفتن از سر خشم و اعتراض .
غل کردن
به بند کشیدن ، اسیر کردن .
غایی
منسوب به غایت ، نهایی .
غازبیکی
واحدی برای مسکوک در عهد صفویه و آن را «پول » هم می گفتند و از مس سکه زده می شد و ده غاز بیکی معادل یک شاهی بوده است .
غبارروبی
پاک کردن گرد و غبار، رفت و روب جایی .
غریزه
سرشت ، ذات . ؛~ی جنسی غریزه اطفاء شهوت که سبب تولید نسل و بقاع نوع است .
غلامبارگی
شهوترانی با پسر بچه .
غیرمترقبه
دور از انتظار، پیش بینی نشده .
غمازه
1 ـ مؤنث غماز.2 ـ دختر نیکو پیکر در هنگام غمزه و اشاره .
غیرمنتظره
دور از انتظار، دور از پیش بینی .
غمزکاره
آنکه کارش غمازی و سخن چینی باشد. غماز:
غمزکاره مباش چون خورشید
تات چون سایه وقف چه نکنند.

خاقانی .

غیژاندن
به خیزیدن واداشتن .
غمکاه
آنکه یا آنچه از غم بکاهد. غمزدا. کاهنده غم:
عرصه ای دیدم چون جان و جوانی بخوشی
شادی افزای چو جان و چو جوانی غمکاه .

انوری .

غمناک
اندوهگین . غمگین . غمین . با غم و اندوه . محزون . غمنده: ایشان بازگشتند سخت غمناک ، که جوانان کار نادیدگان بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 426). من که آلتونتاشم اینک بفرمان علی میروم و سخت غمناک و لرزانم بدین دولت بزرگ. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 81). من بازگشتم سخت غمناک و متحیر. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 325). آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185). جبرئیل در حال بیامد و بر بالین مصطفی بنشست غمناک ، و رسول را سلام کرد. (قصص الانبیاء ص 244). و بکردار غمناکان نشسته بود. (مجمل التواریخ و القصص ). گفت ترا چون غمناک می بینم . (کلیله و دمنه ).
بردی دل من ناگهان کردی به زلف اندر نهان
روزی نگفتی کای فلان اینک دل غمناک تو.

خاقانی .

غیمه
1 ـ یک ابر، یک غیم . 2 ـ مهی غلیظ . 3 ـ یکی اسفنج .
غمنامه
نوشته ای که در آن رنج ها یا غم ها شرح داده شده است ، تراژدی .