جستجو

غال سنگ
حجر غاغاطیس . رجوع به غاغاطیس شود.
غالونیس
رجوع به غالیس شود.
غافلا
یکی از شعرای ایران و از اهالی طالقان است . وی در عهد شاه عباس ثانی میزیسته ، از اوست :
ز شوق نامه نویسم ، ز رشک پاره کنم
دلی که نیست تسلی در او، چه چاره کنم ؟

(قاموس الاعلام ترکی ).

غال
سوراخ گوسفندان در کوه . (لغت فرس اسدی ). مغاره ای که شبانان به جهت شبها خوابیدن گوسفندان در صحرا و دامن کوه سازند. (برهان ). شکاف کوه و مغاکی که حیوانات شب در آن خسبند و متبدل غار است . (انجمن آرا) (آنندراج ). سوراخی باشد که جانوران صحرایی همچو روباه و شغال و کفتار و امثال آنها در آن بسر برند و بچه کنند. (برهان ) (جهانگیری ). غار و شکاف کوه . (برهان ):
کسی که غال شد اندر حسودی تو ملک
خدای خانه وی جای رحبه دادش غال .
کسی که در دل او جای کرد خصمی تو
به جای خانه و کاشانه چرخ دادش غال .

عماره مروزی .

غالب پاشا
(محمد سعید) وی پسر سیداحمد افندی و رئیس دفتر صدراعظم بود، و در زمان سلطان محمودخان ثانی به مسند صدارت عظمی نایل گردید. تولد او بسال 1177 ه' . ق. به استانبول بوده وپس از طی مراتب منشی گری ، ریاست دفتر، ریاست کتاب درباری ، ریاست تذکره و نظایر آنها، به معاونت صدارت عظمی نایل شد و در سنه 1229 ه' . ق. به درجه رئیس الکتابی رسید و در همین سال معزول و به کوتاهیه تبعید گردید و سپس بخشوده شد و با رتبه وزارت به والیگری :ویرانشهر، سیواس ، نیکده ، یکنیشهر، آنقره و کنغری ، بولی ، قسطمونی ، سنجاقلی خداوندگار و قوجه ایلی منصوب شد و سپس وی را با حفظ رتبه به ماموریت محافظت بغازبه دارالسعاده استانبول خواستند و پس از ورود بسال 1239 مهر صدارت را بدو سپردند و مدت نه ماه در این مقام باقی بود، و در اثر تندی خود معزول و به کلیبولی و بعداً به مغنیسا تبعید شد و سپس برائتش ظاهر و مجدداً به وزارت نائل گردید و به ایالت ارض روم (ارزنة الروم ) و آن گاه به سپهسالاری شرق منصوب شد. بعد ازسه سال جنگ روسیه پیش آمد و وی طرف مصالحه را ملتزم شد و در نتیجه معزول و به بالیکسری تبعید گردید و بسال 1244 ه' . ق. بسن شصت ونه سالگی در همانجا وفات یافت . او مردی منشی و شاعر و خوشنویس و نسبت به معاصران خود به امور سیاسی واقف بود. (قاموس الاعلام ترکی ).
غالسیس
رجوع به غالیس شود.
غاله
مزید موخر و علامت تصغیر باشد مانند گاله ، در کلمات ذیل : داس غاله . بزغاله . درغاله (مخفف دره غاله ). جزغاله . کنغاله . چغاله . دستغاله .
غافلانه
همچون غافل . مانند غافلان:
چه گمان برده ای که وقت شراب
غافلانه مرا رباید خواب .

نظامی .

غالاطوطی
اسم یونانی ترمس است . رجوع به ترمس و غالالوطی شود.
غالب خوزستانی
مولف مجمع الفصحاء آرد: و هو عبداللّه منجی الثانی بن ابی حفص منجی الماضی بن عبداللّه یقظان الایذجی الخوزی ، از فضلای متقدمین بوده است . صاحب تصانیف من جمله طراز الذهب ، و با شیخ محیی الدین العربی معاصر و معاشر، و این چند رباعی از اوست :
بی تو نفسی قرار و آرامم نیست
بی نام تو ذات و صفت و نامم نیست
بی چاشنی تو در جهان کامم نیست
بی روی تو صبح و موی تو شامم نیست .
ما مذهب چشم شوخ و شنگش داریم
کیش سر زلف مشک رنگش داریم
ماییم و دلی و نیم جانی ز غمش
و آن نیز برای صلح و جنگش داریم .
در پیش من از سر جفاهای نهان
باریک کنی همه تن خودچو میان
در شادی و عیش در کنار دگران
زان سان باشی که می نگنجی به جهان .
صاحب مجمع الفصحا در کتاب ریاض العارفین نام او را ذیل عنوان غالب خوزی آورده و در ذکر اسم کتاب او (طراز الذهب ) افزوده است : «و آن مشتمل است بر فضایل و مناقب ائمه اثنا عشر علیهم السلام و در حقیقت ایشان براهین قاطعه در آن کتاب ثبت کرده ». (ریاض العارفین چ 1تهران ص 223).
غالسیفس
رجوع به غالیس و غاغالس شود.
غافل بودن
حالت غفلت و بی خبری داشتن . غافلی:
غافل بودن نه ز فرزانگیست
غافلی از جمله دیوانگیست .

نظامی .

غالاطیا
گالاسی . ناحیتی در آسیای صغیر که توسط گل ها اشغال شد (278 ق.م .) و در 25 ق.م . مطیع رومیان گردید: والنبات الذی ینبت بقیادوقا (قبادوقیا) و بالبلاد التی یقال لها عالاطیا (غالاطیا) التی به آسیا... (ابن البیطار: حرمل ) تکون (زبد البحیرة) بالبلاد التی یقال لها عالاطیا (غالاطیا) و هی بلاد الافرنج (ابن البیطار: زبدالبحیرة) و رجوع به ابن البیطارذیل اسطوخودوس و به ترجمه لکلرک (همین مورد) شود.
غالب خوزی
رجوع به غالب خوزستانی شود.
غالط
خطاکننده . خطاکار. غلطکار. غلط مخصوص به منطق و غلت در حساب است و اسم فاعل آن غالط است . (از قطر المحیط). و رجوع به غلط شود.
غاله قرشته
عربی اسپانیولی (اندلسی ). برحسب کتاب مستعینی مرادف کمافیطوس است . رجوع به کمافیطوس شود. (دزی ج 2 ص 198).
غافل خواندن
غافل شمردن . تغفیل .
غالاطیقون
دریای ورانگ . حمداللّه مستوفی در فصل پنجم از مقاله ثالثه در ذکر بحار و بحیرات این نام را در شمار خلیجهایی که نام می برد خلیج ششم می نامد (ص 238) و در جای دیگر دریای غالاطیقون می گوید. (ص 238 و 212).
غالب دده
شیخ محمد اسعد. یکی از شعرای پرشور متاخران عثمانی و مشایخ طریقت مولوی است و در مولویخانه غلطه پوست نشین و پدرش مصطفی رشید افندی از کتاب معروف بود. وی بسال 1171 ه' . ق. در استانبول تولد یافت و مدتی به منشی گری دیوان همایون پرداخت و ضمناً بطریقت مذکور انتساب یافت و به قونیه عزیمت کرد، و در آنجا و استانبول در مولویخانه ینی قپوچله خود را تکمیل نمود و بتدریج بمشیخت آن فرقه رسید و بسال 1213 درگذشت . دیوانی مرتب و آثار دیگر بیادگار گذاشته است . از اوست :
کیم قادر علاج ایله مگه حکم قدر در
تاریخی ایمش غالب زارک اثر عشق.

(قاموس الاعلام ترکی ).

غالظ
درشت . سطبر. گنده . (از المنجد). ضد دقیق. ج ، غَلَظَه . (از قطر المحیط). و رجوع به غلیظ و غلظة شود.