جستجو

ضانئة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضانئة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ضئدة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضئدة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ضبابی
منسوب است به نام جد ابی الحسن محمدبن سلیمان بن منصوربن عبداللّه بن محمدبن منصوربن موسی بن سعدبن مالک بن جابربن وهب بن ضباب الازرق. (سمعانی ).
  • منسوب است به ضباب که قومی است از اولاد معاویةبن کلاب بن ربیعة. (منتهی الارب ).
  • ضارب
    زننده .
  • زننده تیر قداح .
  • امین تیر قمار.
  • رونده . (منتهی الارب ).
  • لیل ضارب ; شب سخت تاریک . (دهار). شب که تاریکی آن همه اطراف را پوشد.
  • ناقه لگدزننده وقت دوشیدن .
  • شتر ماده که دم را برداشته بر شرم خود زنان رود. ضاربة مثله . (منتهی الارب ).
  • ضارب السلم ; و هو شجر مجتمع من السلم و بالیمامة یسمی ضارب . (معجم البلدان ).
  • مرغ طلبکار رزق.
  • جای پست همواردرختناک .
  • پاره ای از زمین درشت دراز درزمین نرم . (منتهی الارب ). زمین فراخ در وادی . (منتخب اللغات ).
  • آب راهه و رحبةمانندی در وادی . ج ، ضوارب . (منتهی الارب ).
  • زننده به رنگی از رنگها. مائل به رنگی : اجوده الضارب الی البیاض . (ابن البیطار); نیکوترین آن است که به سپیدی زند.
  • ضافط
    مسافر سفر دور و دراز.
  • شتر بارکش .
  • آنکه متاع را از شهری بشهری برد برای فروختن . (منتهی الارب ).
  • ضاز
    ستم کردن . (منتهی الارب ). جور کردن . (منتخب اللغات ). نقصان کردن حق کسی . (تاج المصادر). کم کردن حق کسی . (منتخب اللغات ).ضَازَ فلاناً حقه ; کم کرد حق او را. (منتهی الارب ).
    ضباث
    پنجه شیر. (منتهی الارب ). برثن .
    ضانی
    زن بسیارفرزند. ضانئة مثله . (منتهی الارب ).
    ضئزی
    ضیزی . قسمت جائر و ناقص . قسمت ناراست . (منتهی الارب ).
    ضباثم
    شیر بیشه . (منتهی الارب ).
    ضارج
    جایگاهی است بین مدینه و یمن . (معجم البلدان ).
    ضافی
    تمام . و یقال : ضافی الفضل علی قومه . (مهذب الاسماء). فراخ عیش و تمام نعمت .
  • ثوب ٌ ضاف ٍ; جامه کامل و تمام . (منتهی الارب ).
  • رجل ٌ ضافی الراس ; مرد بسیارموی . (منتهی الارب ).
  • ضاوی
    مرد درآینده در شب . (منتهی الارب ).
  • (اِخ ) نام اسبی است .
  • ضاضاء
    بانگ و فریاد مردمان در جنگ. (منتهی الارب ).
    ضباثی
    منسوب به ضباث که بطنی است از جشم . (سمعانی ).
    ضارح
    ضریح ساز.
  • گورکن . قبرکن .
  • ضارع
    فروتن .
  • خوار. (منتهی الارب ).
  • رام .
  • ضعیف . (منتهی الارب ). نزار. (دهار) (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). لاغرجسم . (منتهی الارب ). سخت لاغر. (مهذب الاسماء).
  • ریزه از هر چیزی .
  • خردسال ناتوان . (منتهی الارب ).
  • ضال
    درخت که از آن کمان کنند. کُنار که از باران آب بخورد. کُنار دشتی یا درخت دیگر. کُنار. درخت کُنار دشتی . (منتخب اللغات ). میوه ای است سرخ چون عناب و آن را بفارسی کُنار خوانند و بعربی ثمرةالسّدر خوانند ودر هندوستان بِبْر گویند. (آنندراج ) (برهان ). اسم سدر جبلی است . سدر. (تذکره انطاکی ). سدر دشتی . نام ثمر سدر است . درختی است دربادیه و ذکرش در اشعار بسیار آمده . (نزهة القلوب ).
    ضاهر
    سر کوه . (منتهی الارب ).
    ضئضی
    ضوضو. ضُوضْوء. اصل .
  • کان .
  • بسیاری نسل و افزونی آن . (منتهی الارب ).