جستجو

دائم لاضروری
در اصطلاح منطق یکی از قضایای چهارده گانه مطلقه و موجهه از صنف اول باعتبار ذات تنها. (اساس الاقتباس ص 152).
دائیها
به گفته هرودت نام یکی از چهار طایفه چادرنشین است که با شش طایفه شهری و ده نشین دیگر پارسیان را تشکیل می داده اند. (ایران باستان ج 1 ص 227).
دابل
دِبل ، دابل و دبیل ، مبالغة. (دبل ، بالکسر، سختی و بیفرزندی زن ). (از منتهی الارب ).
داتان
(به معنی مخصوص بچشم ) یکی از روسای روبین که در عصیان قورح شریک بود. (سفر اعداد 16: و 26:9-سفر تثنیه 11:6 مزامیر 106:17) (قاموس کتاب مقدس ).
دائق
گول ، و منه : احمق دائق مائق; یعنی سخت گول .
  • متاع دائق مائق; متاع که قیمت ندارد جهت ارزانی یا ناروائی آن . (منتهی الارب ).
  • دائم و قائم
    همیشه و پایدار.
    دابو
    نام ناحیه ای به آمل مازندران (سفرنامه رابینو بخش انگلیسی ص 40، 112، 113، 116، 155). از بلوکات ناحیه آمل به مازندران . عده قری 91. مساحت آن 15 فرسنگ و مرکز آن مرزنگور است . حد شمالی آن دریای خزر و شرقی آن جلال ازرک بارفروش و جنوبی آن دشت سه هزار و غربی آن هزارپی می باشد و جمعیت تقریبی آنجا صد و پانزده هزار است .
    دات پیرای
    ابن شاپوربن مهریار (دستور) نویسنده نسخه ای از وچر کرت دینیک به سال 609 یزدگردی در کرمان (خرده اوستا گزارش پورداود ص 80).
    دائمی
    منسوب به دائم . پیوسته . مدام .
    -عقد دائمی ; مقابل عقد منقطع: بعقد دائمی و نکاح همیشگی در آوردم موکله خود را بموکل شما...
    -غیردائمی ; منقطع. ناپایدار که پیوسته نباشد. مقابل دائمی .
    دابا
    (هزوارش ، اِ) پهلوی ، زر . رجوع به حاشیه برهان قاطع چ معین شود. به لغت زند و پازند زرسرخ و طلا را گویند و به عربی ذهب خوانند. (برهان ).
    دابوان
    نام خاندان دابویه به مازندران . رجوع به سفرنامه رابینو بخش انگلیسی ص 132 و 134 و 146 و 152 شود.
    داتستان
    شکل پهلوی کلمه دادستان : داتستان دینیک ; احکام دینی .
    دائماً
    دائم . همیشه . پیوسته . مدام . (آنندراج ): و دائماً از آن زمان که توجه بخدمت ایشان کردم در خاطر من این بود که در بخارا اول بخدمت ایشان مشرف گردم . (انیس الطالبین نسخه خطی مولف ص 82).
    اوبیان میکرد با ایشان فصیح
    دائماً ز افعال و اقوال مسیح .

    مولوی .

    دابانلو
    دهی جزء دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل . واقع در 42 هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 32 هزارگزی شوسه اردبیل به خلخال . کوهستانی و معتدل و دارای 381 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و صنایع دستی مردم آن فرش بافی و راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    دابوغ
    هندوانه . خربزه هندی . خربز، به معنی هندوانه که آن را تربز گویند. (غیاث ).
    دات شاهپوهر
    نام موبد اردشیرخوره .صورت و نام وی بر سنگی گرانبها منقورست . (سبک شناسی ج 1 ص 51 بنقل از ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 72).
    داتلن
    نام شهری به آلمان در وستفالی ، کنار رود لیپ . دارای بیست هزار سکنه .
    داجنة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی داجنة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    داحول
    داهول . دام داهول . پایدام صیاد که برای شکار گورخر بر زمین فرونشاند گویا که آن گورخر رانده شده است از بهر شکار. ج ، دواحیل . (منتهی الارب ). دامی که برای صید گور و آهو کنند.
    داخلی
    منسوب به داخل ، درونی . مقابل خارجی و بیرونی . اندرونی . باطنی .
    -استعمال داخلی ; خوردن وآشامیدن و حقنه (در دوا) . مقابل استعمال خارجی ، که اندرونی است . رجوع به داخلة شود.