بردمنده
1 ـ دمنده . 2 ـ طلوع کننده . 3 ـ پیدا شونده .
برکشیدن
1 ـ بالا کشیدن چیزی . 2 ـ پیشرفت کردن ، بلند مرتبه ساختن . 3 ـ چین دار کردن .
بز خر
کسی که دنبال جنس ارزان و معامله های مناسب و پرسود می گردد.
برکشیده
نعت مفعولی از برکشیدن . بلند برشده:
درختی است این برکشیده بلند
که بارش همه زهر و برگش گزند.
فردوسی .
برادر اندر
برادری که با برادر دیگر یا خواهر خویش از یک پدر و مادر نباشند.
برزکار
برزیگر و زارع . (آنندراج ) (انجمن آرا). برزگر. برزیگر و زراعت کننده . (برهان ):
برزکاران جهانند همه روز و همه شب
بجز از معصیت و جور ندروند و نکارند.
ناصرخسرو.
بزاخفش
کنایه از: آدم ابلهی که برای تظاهر به فهمیدن کلام سرش را تکان می دهد.
بست زدن
1 ـ پیوند زدن . 2 ـ تریاک کشیدن .
برزنت
نوعی پارچه ضخیم و خشن که برای ساختن چادر و روکش و مانند آن ها به کار می رود.
براعت استهلال
آن است که شاعر یا نویسنده در ابتدای شعر یا نوشته خود، عباراتی را بیآورد که خواننده از همان آغاز دریابد که با چه نوعی از نوشته یا شعری سر و کار دارد.