برد عجوز
سرمای پیره ـ زن ، هفت روز آخر زمستان .
بر کسی زدن
1 ـ به او اعتناء کردن ، به او توجه کردن . 2 ـ یورش بردن ، حمله کردن .
برکاپوز
برفوز. (آنندراج ). برکاپوس . برکافوز. (فرهنگ فارسی معین ). پیرامون و اطراف دهان . (برهان ) (ناظم الاطباء). پک و پوز. (از فرهنگ فارسی معین ).
برو بیا داشتن
کنایه از: فر و شکوه داشتن ، اوضاع و احوال مناسب داشتن .
بساط انداختن
1 ـ اسباب فروختنی را در مکانی پهن کردن . 2 ـ فرش انداختن .
برکاست
کمی . کاهش:
بدو گفت بیژن که این راست است
ز من کار تو پاک برکاست است .
فردوسی .
بروشور
متن چاپی با تعداد صفحات معمولاً کم که اطلاعاتی درباره ویژگی های کالا یا نمایش یا نمایشگاه و نظایر آن به دست دهد، دفترک (فره )، کاتالوگ .