ابالیخن
یکی از فلاسفه مشائین که در قرن یکم ق.م . میزیسته و گویند او کتب ارسطو را پس از یکصد و سی سال که در سردابی مدفون و مجهول و متروک مانده بود از بعض اخلاف ارسطو و تئوفرسطوس به دست آورده و با جهد و سعی انتشار داد و در کتب عرب این نام را ابلیخن و ابلیخون نیز آورده اند.
اباجیر
ج ِ بُجْر. رجوع به اباجر شود.
اباعت
اِباعه . عرضه کردن چیزی را برای بیع.
اباحت
اباحه . مباح کردن . حلال کردن . جائز داشتن . روا شمردن . حلیت . جواز. روائی . دستوری . رخصت . مقابل حَظْر و تحریم و منع:
کاین اباحت زین جماعت فاش شد
رخصت هر مفلس قلاش شد.
مولوی .
اباریق
ج ِ ابریق. ظروف سفالینه و جز آن با لوله و دسته . کوزه ها. و ابریق معرب آبریز است .
اباعد
ج ِ ابعد. دوران . دورترینان . بیگانگان . خلاف اقارب .
ائیلانی
طائفه ای از چادرنشینان کرمان و بلوچستان مرکب از پنجاه خانوار که در سردسیر کوه هزار، چهارطاق حسین آباد، گرمسیر جیرفت و رودبار مسکن دارند. زبان آنها بلوچی و فارسی است .
اباحلسا
رجوع به ابوخلسا شود. (تاج العروس در ماده شنجر).
اباز
آهوی جهنده در دویدن و آنکه در دویدن روی بطرفی نگرداند. ابوز.
ابامحمد
نام مهتر آدم علیه السلام بود آنگاه که در بهشت بود. (بنقل مویدالفضلا از رساله حسین شاهی ). و بر اساسی نیست .
ابازیر
ج ِ عربی ِ ابزار فارسی . آنچه در دیگ کنند از ادویه و بوی افزارهای خشک . دیگافزارها. توابل . بوزار. افحاء.