ضیوم
ج ِ ضَیم . (منتهی الارب ). رجوع به ضیم شود.
ضیافت
مهمانی . (دهار) (مهذب الاسماء). میهمانی .سور. ج ، ضیافات . (مهذب الاسماء): کفشگر...بضیافت بعضی از دوستان رفت . (کلیله و دمنه ). ایشان را بسرای ضیافت بردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 334).
-
امثال :
ضیافت پای پس دارد .
-ضیافت آب حمام ; کنایه ازتواضع خشک است:
بیا که گر نکنم تر دماغت از جامی
کنم ضیافت خشکت به آب حمامی .
مسیح کاشی (از آنندراج ).
ضیز
کم کردن حق کسی را. (منتهی الارب ). نقصان کردن . (زوزنی ).
ستم کردن بر کسی . (منتهی الارب ). جور کردن . (زوزنی ).
ضیفن
طُفیلی . (دهار) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مهمان ناخوانده . ج ، ضیافن ، ضیوف . (مهذب الاسماء).
ضیون
گربه نر. (منتهی الارب ) (فهرست مخزن الادویه ) (منتخب اللغات ). گربه دشتی . (دهار) (مهذب الاسماء). گربه برّی . ج ، ضَیاوِن .
ضیافت خانه
مهمانخانه: به ضیافت خانه عقارب نواهس وحَیّات لواحس بشتافت . (ترجمه تاریخ یمینی ص 456).
از ضیافت خانه درد تو دل نومید نیست
هر نصیبی زآن سر خوان با جگرخواران رسید.
کمال خجندی .
ضیزان
اسپی بود که گاهی ماده رادر زیر نکشید و هرگز بر ماده نجهید. (منتهی الارب ).
ضیفوفة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضیفوفة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ضیهب
هر جای تفسان به آفتاب که گوشت بر آن بریان توانند ساخت . (منتهی الارب ).
ضایع کردن
1 ـ خراب کردن ، فاسد کردن . 2 ـ کنف کردن ، بور کردن .
ضریبه
1 ـ سرشت ، خوی 2 ـ عایدی ضرابخانه ، دخل دارالضرب . 3 ـ جزیه ، گزیت . 4 ـ خراج زمین و مانند آن . 5 ـ گمرک . 6 ـ تیزی شمشیر، شمشیر. 7 ـ زخمگاه . 8 ـ زده شده به شمشیر، کشته به شمشیر. 9 ـ عوارضی که برای تسعیر مالیاتی که در یک جا تعیین اما در جای دیگر پرداخته شده باشد، برقرار و معمول بود.
ضظع
هشتمین صورت از صور هفتگانه حروف ابجد (ض ظ ع ).
ضایعه
مؤنث ضایع . 1 ـ از دست رفته ، تلف شده . 2 ـ تباه شده ، فاسد.
ضبط صوت
دستگاهی الکتریکی یا الکترونیکی که می توان به کمک آن اصوات را روی نوار مخصوص ضبط و پخش کرد.
ضبط و ربط
1 ـ جمع و جور کردن . 2 ـ اداره و سرپرستی جایی یا کاری . 3 ـ یادداشت کردن .
ضعیف البنیه
دارای بنیه ضعیف ، بی حال و ناتوان ، فاقد قوت .