جستجو

ضعیف النفس
سست ـ اراده .
ضعیفه
مؤنث ضعیف . 1 ـ زن سست و ناتوان . 2 ـ زن ، (مطلق ) زوجه .
ضحکه
آن که بر وی خندند؛ مسخره .
ضغطه
1 ـ فشار. 2 ـ سختی ، تنگی . 3 ـ رنج ، زحمت ، مشقت . 4 ـ کراهت ، اکراه .
ضخیم دوزی
دوختن لباس های کلفت .
ضغیر
هر دسته موی جداگانه بافته .
ضمانت نامه
سندی که به موجب آن شخصی شخص دیگر را ضمانت می کند.
ضرب کردن
1 ـ دریدن ، شکافتن . 2 ـ انجام دادن عمل ضرب .
ضمناً
در درون ، در میان ، در ضمن ، در طی .
ضرب و شتم
کتک زدن و دشنام دادن .
ضمه
یکی از حرکات که علامت آن « ُ » است .
ضرب المثل
مَثل زدن ، مثل آوردن .
ضمیمه
چیزی که به چیز دیگر پیوسته باشد، پیوست . ج . ضمایم .
ضربتی
با فوریت و شدت .
ضربدر
نشانه ای به شکل دو خط مایل متقاطع (*) .
ضابطه
قاعده ، دستور.
ضربه شست
توانایی ، نیرو.
ضربه فنی
1 ـ حالتی در کشتی ، که ورزشکاری پشت حریف را به زمین بزند. 2 ـ حالتی در مشت زنی که ورزشکاری حریف را به زمین اندازد و او نتواند در زمان تعیین شده از جا برخیزد.
ضاحکه
1 ـ مؤنث ضاحک . 2 ـ دندانی که وقت که خندیدن پیدا شود، یکی از چهار دندان که مابین انیاب و اضراس است . ج . ضواحک .
ضرطه
گوز، تیز.