جستجو

سرنهادن
فرمانبرداری کردن .
سراسیمه وار
با عجله و شتاب .
سرخاریدن
کنایه از: تعلل ورزیدن .
سراشک
پشه .
سرو چمان
سرو خرامان ، سرو خوش رفتار، کنایه از: معشوق خوش قد و بالا.
سفیدکاری
گچ کاری . دیوار یا سقف خانه را باگچ برنگ سفید درآوردن . سپیدی . رنگ سپید:
آموزد سرو را سواری
شوید ز سمن سفیدکاری .

نظامی .

سرخور
آن که بدقدم است و اطرافیانش زود می میرند.
سفیدکاسه
جوانمرد. صاحب همت بود خلاف سیه کاسه که خسیس و دون همت باشد. (از برهان ) (آنندراج ). جوانمرد چنانچه سیاه کاسه یعنی بخیل . (رشیدی ).
سرافکندگی
حالت به زیر افکندن سر بخاطر تواضع یا شرم . شرمندگی . شرمساری:
مه نو ز راه سرافکندگی
به گوش اندرون حلقه بندگی .

فردوسی .

سرد یافتن
سرد شدن ، احساس سرما کردن .
سروده
1 ـ خوانده شده ، گفته شده . 2 ـ شعر، شعر ساخته شده .
سفیل
1 ـ پست ، زبون . 2 ـ بدبخت .
سرافکنده
عاجز. خجل . شرمنده . سربزیر:
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.

کسایی .

سردماغ
بانشاط ، شادمان ، سرحال .
سق زدن
خوردن .
سردهی
ساقیگری .
سرکردن
1 ـ مدارا کردن ، با کسی ساختن . 2 ـ شروع کر دن .
سریال
آن چه مجموعه ای را بسازد یا متعلق به مجموعه ای باشد، زنجیره (فره )، پشت سر هم ، مسلسل ، به صورت سری .
سق سیاه
کسی که نفرینش د ر حق دیگران عملی شود.
سررسید
زمان پرداخت پولی که از بانک به عنوان وام گرفته شده .