جستجو

جان بر کف
ویژگی آن که در راه آرمان یا رسیدن به هدف حتی از جان خود می گذرد.
جان به سر شدن
1 ـ سخت بی تاب شدن . 2 ـ به حال مرگ افتادن .
جادو جنبل
1 ـ سحر، جادو. 2 ـ عنوانی تحقیرآمیز برای جادو.
جان باز
کسی که جان خود را فدا کند.
جاذبیت
کشندگی ، دلربایی .
جان بازی
1 ـ فداکاری . 2 ـ دلیری ، شجاعت .
جا خالی کردن
خود را کنار کشیدن .
جان دار
1 ـ زنده ، موجود زنده . 2 ـ قادر، توانا.
جان دارو
نوشدارو، داروی جان بخش .
جراثقال
جرثقیل .
جنون آور
آن چه تولید دیوانگی کند.
جان فزا
(فَ) 1 ـ افزاینده جان ، آن چه که موجب نشاط روان شود. 2 ـ آب حیات ، آب زندگانی .
جهان وطنی
مکتبی که هواداران آن خواهان از میان برداشتن مرزهای ملی و تشکیل یک حکومت جهانی هستند، انترناسیونال .
جانب داری
طرفداری ، حمایت .
جانفرسا (ی )
3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> Jasjoo updating...
جس جو در حال به روز رسانی می باشد

متاسفانه در حال حاضر این بخش قابل دسترسی نیست.

جربزه
1 ـ زیرکی ، خدعه . 2 ـ توانایی برای انجام کاری .
جمع آوری
1 ـ جمع کردن ، گ رد کردن ، فراهم آوردن . 2 ـ پیش گیری از انتشار یا گسترش . 3 ـ نظم دادن به چیزهای آشفته و در هم بر هم .
جرت و قوز
سبک سر و بی ادب که به سر و وضع و لباس خود مغرور باشد.
جرثومه
1 ـ اصل و بیخ هر چیز. 2 ـ ماده . 3 ـ تخم . ؛ ~ فساد مایه تباهی .
جمهره
توده ریگ .