جستجو

آزادماهی
اَزادماهی . قسمی ماهی بزرگ و لذیذ و در دریای خزر بسیار باشد. و رجوع به اَزادماهی شود.
آزادی طلب
آزادیخواه .
آزج
ج ِ اَزَج . اوستانها. خانه های دراز. سغها.
آروند
اَرْوَند. اورند. شان و شوکت و فر و شکوه . (برهان ). رجوع به اورند و اورنگ شود.
آزاج
ج ِ اَزَج . اوستانها. بناهای دراز. سغها.
آزادمرد
آزاده . حرّ. (دهار). جوانمرد. اصیل .نجیب . صاحب نسب بلند. شریف . کریم . نبیل:
همه پهلوانان آزادمرد
بر او خواندند آفرینها بدرد.

فردوسی .

آزادی طلبی
چگونگی و صفت آزادی طلب . آزادیخواهی .
آروین
اَرْوین . تجربه . آزمایش . امتحان . آزمون .
آزاد
آنکه بنده نباشد. آنکه در رقیت نباشد. حُرّ. حُرّه . ضد بنده:
هر آنکس که داردز پروردگان
ز آزاد وز پاکدل بندگان ...

فردوسی .

آزادمردآباد
نام قلعه ای محکم در نواحی همدان .
آزاذوار
نام شهری کوچک از اعمال جوین از سوی قومِس . آزادوار.
آزخ
واژو. (زمخشری ). بالو. ثولول . کوک . اَژخ . زخ . زگیل . پالو. سگیل . وارو. و آن برآمدگیهای خرد باشد چندِ ماشی و بزرگتر، گوشتین برنگ پوست وغیرحساس که بر دستها و گاه بر روی افتد:
آن سرخ عِمامه بر سر او
چون آزخ زشت بر سر ..._ر.

مرادی .

آزادان
ج ِ آزاد. احرار.
آزادمردان
ج ِ آزادمرد. احرار. نجبا. شرفا. نبلا.
آزار
اَذا. ایذاء. اذیت . اذاة. رنج که دهند.رنجگی . عذاب . شکنجه . عقوبت . آسیب . گزند:
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو بهر بهانه بیازاری .

رودکی .

آزدار
آزمند. آزور. ولوع . حریص . مولع.
آرهن
نام شهری از طخیرستان از اعمال بلخ .
آزادبخت
(ایل ...) رجوع به طرهان (ایل ...) شود.
آزادمردی
چگونگی و صفت آزادمرد. حریّت . مکرمت . نجابت . اصالت . کرم . مردمی:
گر ایدون که بر من نسازید بد
کنید آنچه زآزادمردی سزد...

فردوسی .

آزارتلخه
یرقان . زردی (نام نوعی از بیماری ).