جستجو

گام گذاردن
قدم گذاشتن . قدم برداشتن . گام نهادن:
درفش منوچهرچون دید سام
پیاده شد از اسب و بگذارد گام .

فردوسی .

گانداده
کنایه از مرد بدفعل و نیز بمعنی قحبه . (آنندراج ). رجوع به گانگاه شود.
گانداره
گنداره . گندار . از جمله اسامی ساتراپها برطبق نوشته های مورخین و جغرافیون یونانی و آنطور که در کتیبه های داریوی منقوش است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 14 و 15). گندار را بعضی با صفحه ای در شمال و شرق کابل تطبیق کرده اند و برخی با کابل و پیشاور کنونی (ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1452).
گاوآلو
قسمی آلوی درشت .
گاو پروین
ثور ثریا:
گاوی است در آسمان و نامش پروین
گاو دگری نهفته در زیرزمین
چشم خردت گشای چون اهل یقین
زیرو زبر دو گاو مشتی خر بین .

خیام .

گاندارید
گاندرید. گانگرید. در قدیم مردمان کنار رود گنگ را بنام گاندرید میخواندند و پادشاه آن مملکت را در زمان فتوحات اسکندر، کساندرامِس مینامیدند و قوای او در جنگ با اسکندر از این قرار بود: 20 هزار سوار، 120 هزار پیاده ، دو هزار ارابه و چهل هزار فیل که در موقع جنگ مسلح میشدند. اسکندر چون این خبر را بشنید باور نکرد وپروس را طلبیده اطلاعات را از او پرسید. او هم اطلاعات رفِه ژِ را تایید کرده گفت این مردم را گساندارید مینامند. (اینجا هم باید اشتباه شده باشد گانگرید صحیح تر بنظر می آید) و پادشاه آنها شخصی ضعیف النفس و بی نام است . (ایران باستان ص 1803، 1805، 1812، 1973).
گاوآمدن
در اصطلاح مردم خراسان گاوی را گویند که طالب گشن باشد.
گاوبانی
حفاظت گاو کردن . یاری کردن گاو. صاحب و مالک گاو بودن . نگاهداری گاو کردن .
گاندش
نام یکی از پادشاهان کاسی که بکلی دولت بابل را منقرض کرد و خود به سلطنت نشست و تا 1734 م . حکمرانی کرده از این سلطان کتیبه ای باقی است که خود را پادشاه اقالیم اربعه عالم خوانده است . شانزده سال سلطنت کرد و خود را وارث سلاطین بابل معرفی نمود. از عهد تسلط کاسی ها بر بابل که 577 سال دوام داشته کتیبه مفصل و منظمی در دست نداریم از این جهت تاریخ بابل و ایلام در این شش قرن بسیار تاریک مانده است . (تاریخ کرد رشید یاسمی ص 42).
گاوآهن
آهنی که بر یوغ است . خیش ، آهن جفت ، فدان ، ایمد. سپار; مجموع گاو و یوغ و چوب و آهن آن . آهنی باشد که بر سر قلبه نصب کنند و زمین را بدان شیار نمایند و او را آهن جفت و سپار هم خوانند. (برهان ) (جهانگیری ):
کشاورز و گاوآهن و گاوکوه
کجا در چنین ده کند کارسو.

نظامی (از جهانگیری ).

گاوبچه
گوساله ; بچه گاو. یَرَع ٌ; بچه گاو. (منتهی الارب ).
گاوپلنگ
اشتر گاوپلنگ. شتر گاوپلنگ. زرافه .
گاوآهن تو
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج ، واقع در 32000گزی جنوب باختری دیواندره و 12000گزی جنوب نعل شکن . کوهستانی ، سردسیر، دارای 350 تن سکنه . زبان کردی . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، توتون ، حبوبات ، لبنیات . شغل اهالی زراعت ، گله داری . راه آن مالرو است . دبستان دارد، تابستان از طریق حسین آباد و باینچوب اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
گاو بحری
پستاندار عظیم دریائی شبیه وال که از آن عنبر خیزد.گاو عنبرده . گاوی که در دریا زندگی کند:
نگویی گاو بحری را چرا تب خاله شد عنبر
گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد.

ناصرخسرو.

گاموسپال
کاسه بعضی از گلها مانند کاسبرگهای شب بو آزاد است و در این صورت آنها را جدا کاسبرگ یا دیالی سپال مینامند ولی در بعضی موارد کاسبرگها بیکدیگر پوسته و قطعه واحدی تشکیل میدهند و آنها را گاموسپال یا پیوسته کاسبرگ مینامند. در این قبیل کاسه ها قسمت انتهای هر کاسبرگ کم وبیش آزاد میباشد و دندانه های کاسه را تشکیل داده و تعدادکاسبرگها را مشخص میسازد. (گیاه شناسی ثابتی ص 409).
گاوارنی
سولپیس گیوم شوالیه . رسام فرانسوی همکار شاری واری ، مصور خوش ذوق و منتقد جامعه در زمان لویی فیلیپ . متولد 1804 و متوفی در 1866م .
گاوبر
موضعی از توابع تنکابن ، واقع در ناحیه سه هزار. (سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 107).
گاو پوست
پوست گاو. پوست گاو که در آن کاه یا زر کنند: قنطار; یک پوست گاو پر از زر یا از سیم . (منتهی الارب ).
دگر هر چه در پادشاهی اوست
ز گنج کهن پر کند گاو پوست .

فردوسی .

گاموستمون
پرچم های یک گل در پاره ای موارد آزاد میباشد و آنها را دیالی استمون می نامند ولی در بعضی موارد قسمت تحتانی میله ها بیکدیگر ملحق شده و فقط انتهای فوقانی و بساک آن ها آزاد باقیمانده است ، این پرچمها را گاموستمون مینامند. رجوع به گیاه شناسی عمومی ثابتی ص 415 شود.
گاوبس
(کوه ...) میانه قریه کل (کال ) ناحیه بیخه فال لارستان و قریه عماده ده ناحیه مضافات شهر لار. این کوه از بسیاری مار ضرب المثل است . (فارسنامه ناصری ج 2 ص 337).