چاخرچمنی
دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر 42000 گزی شمال مشکین شهر و 8000 گزی شوسه گرمی اردبیل . کوهستانی ، معتدل . با 159 تن سکنه . آب آن از چشمه ،محصول آن : غلات و حبوبات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
چادر پوشیدن
چادر بسر افکندن . چادر بسر کردن . پوشیدن زن صورت و اندام خود را در زیر چادر: اعتطاب ; چادر پوشیدن . (منتهی الارب ).
چاپلاله
نام محلی کنار راه سنندج به کرمانشاه میان کامیاران و قلعه . در نود و دو هزارگزی سنندج .
چاخرق
چاخروق. قسمی از پرندگان .
چادر پیچه
چادر، حجاب زنان و پیچه ، نقاب آنان . پیچه . رجوع به پیچه شود.
چادر پیه
پیه رقیقی است چون پرده ای که شکمبه و امعاء دقیق یا معده و امعاء را پوشیده است و آن از فم معده آغاز کند و به معاء قولون منتهی گردد و آن چون آستر صفاق و ابره معده است . (بحر الجواهر). ثرب ; پیه تنک بالای شکنبه و روده . (منتهی الارب ). خلم ; پیه روده های گوسپند. (منتهی الارب ). عثل ; چادر پیه بالای روده و شکنبه گوسپند. (منتهی الارب ). هورب ; پیه تنک بالای شکنبه وروده . (منتهی الارب ).
چادر ترسا
وطا و جامه ای باشد زرد و کبود و درهم بافته . (برهان ). صاحب آنندراج نویسد: «ملاسروری گوید چادر ترسا، وِطای زرد و کبود»:
از پشت کوه چادراحرام برکشد
بر کتف ابر چادر ترسا برافکند.
خاقانی .
چادر سر
چادری که زنان بر سر افکنند.
چادروا
به لغت مردم اصفهان : صبر زرد. (ناظم الاطباء).
چاراسبه
با چهار اسب : کالسکه چاراسبه . کالسکه ای که چهار اسب آن را میکشند.
کنایه است از بسرعت . بشتابی تمام .
چاربالشت
مسند سلاطین . (برهان ) (آنندراج ).
دنیا. (برهان ) (آنندراج ). عناصر اربعه . (برهان ). و رجوع به چاربالش و چهاربالش و چهار بالشت شود.
چادرتکانیدن
خیمه برپا کردن . از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ). رجوع به چادر تکیدن شود.
چادر سرکردن
چادر برسر افکندن . چادر برسر کردن . چادرپوشیدن .
چادر یزدی
نوعی از چادر سپید مخصوص زنان یزد که در وقت بیرون آمدن از خانه بسر کشند. (آنندراج ). حجاب سفیدی مخصوص زنان یزد و کرمان که در وقت بیرون شدن از خانه بسر کشند. (ناظم الاطباء).
نوعی از قماش خوب و لطیف که در یزد بافند. (آنندراج ):
همقد شجرش بنخل کوفه
در چادر یزدی از شکوفه .
تاثیر (از آنندراج ).
چاراستار
کنایه از چارعنصر است . (برهان ) (آنندراج ).
چاربالش نشین
مسندنشین . تخت نشین . کسی که بر مسند یا تخت نشیند یا تکیه زند:
چاربالش نشین عزلت را
پنج نوبت زن دو عالم دان .
خاقانی .
چادرتکیدن
خیمه برپا کردن . ازاهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ). چادر تکانیدن .
چادرسوز
پرده سوز. آنکه پرده نقاشی را بسوزد:
چو نقش حیله بر چادر نشانی
بدان نقاش چادرسوز مانی .
نظامی .