جستجو

چابک سخن
سخنور. ناطق. کسی که در سخن مضامین نیکو تواند آورد:
به آن چابک سخن دشت بیاض شعر ارزانی
که صد مضمون بهم از یک خدنگخامه میدوزد.

؟ (از آنندراج ).

چاپاراق
به شتاب . بسرعت . سخت بشتاب (رفتار). دوان . بشتاب در رفتن : چاپاراق برو به او میرسی .
چائی کار
زارع چای .
  • (اِخ ) لقب شاهزاده کاشف السلطنه که به زمان سلطنت مظفرالدین شاه بذر چای و کشت آن را از چین به ایران آورد و در لاهیجان بار اول کشت چای کرد و در این امر دچار مشقات و رنج های بسیار شد. مقبره او در لاهیجان است . رجوع به «چای کار» شود.
  • چابک سر
    دهی جزء دهستان اوشیان بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، در سی و دو هزارگزی جنوب خاوری رودسر، سر راه شوسه رودسر به شهسوار کنار دریا جلگه ، معتدل ، مرطوب . آب آن از نهر مایده ، محصول آنجا برنج و مرکبات و چای ، شغل اهالی زراعت ، راه آن شوسه است و 25 باب دکان و ماشین برنج کوبی و مالش چای دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). و رجوع به فهرست سفرنامه مازندران رابینو شود.
    چاپارچی
    چپرچی . غلام پست . فراش پست: نجاری زنی بخواست . بعد از سه ماه پسری بیاورد. از پدرش پرسیدند این پسر را چه نام نهیم ؟ گفت چون نه ماهه به سه ماه آمده او را چاپارچی نام باید کرد. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 138). و رجوع به چپرچی شود.
    چائی کاری
    رجوع به «چای کاری » شود.
    چابک سرای
    شاعر خوش سخن .
  • ماهر در سخنوری .
  • خوش آواز:
    بیار ای سخنگوی چابک سرای
    بساط سخن را یکایک بجای .

    نظامی (شرفنامه ).

  • چاپارچی باشی
    چپرچی باشی . رئیس چاپارچی ها.
  • کنایه از اشخاص شتابکار و عجول .
  • چابار
    دهی جزء دهستان بزجلو بخش وفس شهرستان اراک در 17 هزارگزی جنوب خاوری کمیجان و 8 هزارگزی راه مالرو عمومی . کوهستانی و سردسیر است با 202 تن سکنه ، آب آن از قنات ، محصول عمده آنجا غلات ، انگور و لبنیات است . شغل مردان زراعت و گله داری ، صنایع دستی زنان قالی بافی وراه آنجا مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
    چابک سوار
    سوارکار. ماهر وچالاک در سواری . رایض و سوقان دهنده اسب:
    به میدان دین اندر، اسب سخن را
    اگر خوب چابکسواری بگردان .

    ناصرخسرو.

    چاپارخانه
    پستخانه . چپرخانه . ایستگاه : «دولت هخامنشی علاوه بر اینکه اهمیت زیاد براهها میداد، در دفعه اولی چاپارخانه هائی تاسیس کرد. هرودوت گوید، که واحد مقیاس راهها پرسنگ است و بمسافت هر چهار پرسنگ منزلی تهیه شده موسوم بایستگاه ، در این منازل میهمانخانه های خوب بنا و دایر گردیده . در سرحد ایالات و نیز در آن جایی که ایالت بابل بکویر منتهی میشود، قلعه هائی ساخته اند، که ساخلو دارد. در منازل اسب های تندرو تدارک شده ، به این ترتیب که چابک سوارها نوشته های دولتی را از مرکز تا نزدیکترین چاپارخانه برده بچاپاری که حاضر است میرساند و او فوراً حرکت کرده به چارخانه دوم میبرد و باز تسلیم چاپاری میکند. بدین منوال شب و روز چاپارها در حرکت اند و اوامر مرکز را به ایالات میرسانند (کتاب 8 بند 98). راجع بسرعت حرکت چاپارها مورخ مذکور گوید، که نمیتوان تصور کرد جنبنده ای سریعتر حرکت کند. هرودوت چاپارهای دولتی را آگ گاروی مینامد. معنی آن معلوم نیست و بعض نویسندگان جدید عقیده دارند که این لفظسامی است و به روم رفته و آن گاریه شده . گزنفون تاسیس چاپارخانه ها را به کوروش بزرگ نسبت داده (تربیت کوروش فصل 7) و گوید که برای تعیین مسافت چاپارخانه ها از یکدیگر تجربه کردند که اسب در روز چقدر میتواند راه برود بی اینکه خسته شود و آن را میزان قرار دادند. بعد او گوید، چنانکه گویند درنا نمیتواند بسرعت چارپارها حرکت کند. اگر هم این گفته اغراق باشد مسلم است که کسی نمیتواند بسرعت چاپارها مسافرت کند.» (ایران باستان ج 2 ص 1492).
    چابک سواری
    جلدی و چالاکی . مهارت در سواری و تربیت اسب . سوارکاری:
    گران جوشن و خود گردی گزین
    بچابک سواری ربودی ز زین .

    اسدی (گرشاسبنامه ص 45).

    چابک سیر
    تندرو. زودگذر. شتابناک:
    آن نگر کآسمان چابک سیر
    نام من شر نهاد و نام تو خیر.

    نظامی (هفت پیکر).

    چاپاری آمدن
    بسرعت و شتاب آمدن .
    چابک ادا
    حاضرسخن .
  • سازنده و نوازنده (ناظم الاطباء):
    اگر لفظ و معنی نظیر هم اند
    به چابک ادائی اسیر هم اند.

    ظهوری (از آنندراج ).

  • چابک عنان
    سوارکار. تندرو. کنایه ازمرد جنگی و دلیر. رجوع به چابک سوار شود:
    همایون سواری چو غرنده شیر
    توانا و چابک عنان و دلیر.

    نظامی (شرفنامه ).

    چاپاقان
    دهی از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهرواقع در 30 هزارگزی شمال خاوری مشکین شهر و 6 هزارگزی شوسه مشکین شهر به اردبیل . جلگه ، معتدل با 631 تن سکنه . آب آن از رود قره سو، محصول آنجا غلات و حبوبات و پنبه . و برنج و انگور. شغل اهالی زراعت و گله داری . راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
    چابک اندیش
    زیرک . هوشیار. تیزفهم . سریعالانتقال:
    مرا این زن پیر چون مادر است
    یکی چابک اندیش کندآور است .

    فردوسی .

    چابک قدم
    تندرو. تیزگام . چالاک:
    چابک قدم بسیط افلاک
    والاگهر محیط لولاک .

    فیض فیاض (از آنندراج ).

    چابک اندیشه
    زیرک . تیزفهم:
    که آنگه شاعری پیشه نبوده ست
    حکیمی چابک اندیشه نبوده ست .

    فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).