جستجو

لائرت
نام پادشاه ایتاک و پدر اولیس .
لائی جند
دیهی از بخش خونسار شهر گلپایگان واقع در پنج کیلومتری جنوب خاوری خونسار. کوهستانی ، سردسیر و دارای 150 سکنه . زبان سکنه لری و فارسی . محصول آنجا غلات و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
لاًّمت
رجوع شود به لئامت .
لاارض لک
کلمتی است ذم را چون لاام لک .
لائیدن
گفتن باشد لکن گفتنی نه بوجه چنانچه در هرزه لائیدن ، بیهده گفتن و هرزه لای ، هرزه گوی و هرزه لائی ، بیهده گوئی . برغست خائی ، ژاژخائی . یاوه سرای:
رعد را ابر گفته اینش کفش
وقت این لاف نیست هرزه ملای .

انوری .

لااسپید
نام دیهی از دهستان بویراحمدی سردسیر بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان واقع در 29 هزارگزی شمال خاوری بهبهان . دارای 75 سکنه ، زبان اهالی فارسی و لری و محصول آن غلات و پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و راه آنجا مال رو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
لائیدنی
درخور لائیدن . ازدر لائیدن .
لائب
تشنه . ج ، لوب ، لَوائب . (منتهی الارب ).
لااسم له
غضروف دوم ازسه غضروف حنجره . و آن به گردن باز نهاده است برابر درقی و به گردن باز پیوسته و این را نام نیست و او را به تازی مالا اسم له گویند و به وقت فراز آمدن حنجره سر به سوی زبان دارد. (ذخیره خوارزمشاهی ). غضروف سوم از سه غضروف حنجره . (تلخیص ). نام غضروفی پیوسته به طرجهالی . ضریر انطاکی در تذکره گوید الذی لااسم له یا غضروف الذی لااسم له ; فاعلم ان ّ داخل الفم منفذین ، احدهما مجری الهواء و اولها راس الحنجرة من ثلاثة غضاریف احدها القوس مستدیر غیر تام و مقابله غضروف یعرف بالذی لااسم له و الثالث یسمی الطرجهان (ظ: طرجهالة) ینطبق علیها عندالحاجة. و نیز رجوع به ترس شود.
لائیس
نام چند تن از زنان معروف یونانی . (قرن پنجم ق. م .).
لا اباً لک
لا اَب لَک . لا اَبا». لا اَبک . لا اَب ٌ لک .یعنی هیچکس را بر تو برتری و فضل نیست . و این جمله ای است دعائیة و در حق همه کس گویند خواه پدر داشته باشد یا نه و آن را گاه در مدح آرند و گاه در دشنام .
لائع
رجل هائع لائع; نیک آزمند بدخوی . یا مرد بددل ترسنده . رجل هاع لاع کذلک . (منتهی الارب ).
لائیین
نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاه میان فقیه سلیمان و آساوله در شصت و هشت هزارگزی سنندج .
لاابالی
صیغه متکلم وحده از مضارع ، به معنی باک ندارم ، نمی ترسم ، نترسم: هولاء الی الجنّة و لاابالی و هولاء الی النار و لاابالی . (حدیث قدسی ).
لیلی بمن آورید حالی
ورنه من و تیغ لاابالی .

نظامی .

لائغ
فلان سائغ لائغ; از اتباع است . فلان ٌ سیّغ لَیّغ کذلک . (منتهی الارب ). سهل البلع. (اقرب الموارد).
لاب
ج ِ لابة. سنگلاخ سوخته . (منتهی الارب ).
لاابالیگری
بی باکی . بی مبالاتی . لاقیدی . سهل انگاری .
لائق
سزاوار. قمین . قَمِن . قَمَن . (منتهی الارب ). درخور. جدیر. حری . نیز رجوع به لایق شود.
لابا
لو پر ژان باپتیست . نام دمینیکَن و مُبلّغ فرانسوی . مولد پاریس (1663 - 1738). او راست : «مسافرت به جزائر امریکا».
لاابالی وار
بی باکانه .